- بعضی از آدم ها هستند که میآیند از قشنگی های کوچک زندگی می گویند، از لذت های کوچک زندگی حرف می زنند تو بگیر خوردن یک قهوه فرانسه در یک کافه ی شلوغ و پر دود، تو بگیر خواندن یک کتاب در یک بعدازظهر رخوت آور! ... همهی این ها رو می خوانی و لذت میبری اما انگار چیزی کم است... یک جای کار نویسنده میلنگد..انگار نویسنده دارد خودش را راضی میکند زندگی همین است و خوب هم هست... میدانی نیست، میدانی نویسنده هم میداند.
.
- میرویم گودو قهوه فرانسه میخوریم، میرویم بازارچه کتاب، انتشارات یساولی زیر پله کتاب طراحی میخریم، میرویم نشر ثالث "به تماشای آبهای سپید" میخریم، قدم میزنیم، تیاتر میبینیم، ، روی سکوهای بلند پارک می نشینیم و لیوان های بزرگ چای بوفه پارک دانشجو را فوت میکنیم، دامن چین چین میپوشم و گوشوارههای بزرگ می اندازم....حرف می زنیم درباره خریدن گردنبند برای من و پاستل گچی برای تو.
برنامه میچینیم که برویم "چارمیز" ... همهی این کارها را میکنیم، اما کم است.
میدانم یک چیز بزرگ وسط همهی خوشیهای ساده و قشنگ زندگیمان کم است.
نه زندگی این نیست، بیشک زندگی اینی که در آنیم نیست.
.
تکمضراب:
هوشم ببر زمانی تا کی غم زمانه
.
پ.ن. دلم خوشیهای خرکی میخواهد، میفهمی؟