۱۳۹۰ فروردین ۶, شنبه

new style?! ha ha!

شاید به خاطر سال جدید باشد یا اصلا همین طوری! که هوس می کنم روز اول با شال آبی کاربنی که پایینش گل و بته دارد و شلوار پارچه‌ای راسته و کفش مشکی خانومانه بروم سر کار!

وارد شرکت که می‌شوم همان اول احساس می کنم کفشم چقدر تق تق صدا می‌کند! با خودم می‌گویم سعی می‌کنم کمتر راه بروم!

شرکت خلوت است! صدای زنگ تلفن هم نمی‌آید! نشسته ام که خیر سرم کارهایم را زودتر تمام کنم که بروم شمال این چند روز باقی‌مانده را! کفشم به پایم فشار می‌آورد! می‌گویم ها ها در عوض الان خیلی خانوم هستم! آخ دیدی! رژلبم را یادم رفت بردارم فقط!
.
پ.ن. از ابروهایم راضی‌م به شدت! گفتم غر نامرتبی‌شان را زدم این را هم بگویم :)

۱۳۸۹ اسفند ۲۱, شنبه


مهم نیست سر چی اما اعصابم که خورد باشد، احساس چاقی می‌کنم. جلو آیینه می‌ایستم و احساس خپل بودن می‌کنم. اینکه هفته‌ای یک روز باشگاه رفتن به هیچ دردی نمی‌خورد، اینکه این روزها احساس می‌کنم مثل خرس غذا می‌خورم. اینکه هی راه به راه می‌روم بیرون، هی هوس پیتزا و سیب‌زمینی و قارچ و چی و چی می‌کنم.

خب حالا که ساعت 12 شب باشد! چاقی‌م را چه کار باید بکنم؟ هیچ‌چی! تصمیم می‌گیرم که یک شب در میان روی تردمیل بدوم! بعد می‌روم روی توالت فرنگی می‌نشینم و گریه می‌کنم و دقیقا نمی‌فهمم چرا و فکر می‌کنم جای یک نفر خالی! سرش خبر داشته باشه که بیاید تحلیل کند که حتما افسرده‌ام که غذا خوردنم زیاد شده یهو! و گریه می‌کنم بی‌دلیل و خرید می‌کنم بی‌حساب! یادم می‌آید که یک سری لباس خواب قشنگ در "دو رِ می" دیدم. جوراب شلواری را که حتما باید برای قبل از عید بخرم و شال سر از آن مغازه‌ی گیشا!

بعد صورتم را با آب گرم و صابون داوم می‌شورم، بعد خودم را دلداری می‌دهم که ابروهایم هرچند غیرقابل تحمل شده‌اند اما در عوض تا هفته دیگه که می‌روم برشون دارم حسابی کلفت شده‌اند! لباس زیرم را عوض می‌کنم. پاهامو می‌شورم، زیربغلم رو هم. حوله رو می‌پیچم دور تنم و می‌آیم توی اتاق، باز جلو آینه خودم رو برانداز می‌کنم که چاقم! به اراده سست و مزخرفم فحش می‌دهم و لباس خواب خرسی‌م رو می‌پوشم، بدون سوتین. اسلیپرهای جدید منگوله‌دارم رو که برای خودم جایزه خریدم افتتاح می‌کنم. دوست دارم به کسی/ کسایی فحش بدهم اما کسی به ذهنم نمی‌آید!

بدجوری احساس بی‌هدفی و خستگی می‌کنم، کاش یکی به من بگوید روز پر* یودِ ماهِ پیشم کی بود، بگوید آیا الان در دوران کوفتی پی ام اس هستم؟ بگوید این پر*یود کوفتی کی قرار است خرم را بگیرد این ماه، که نیاید تر بزند به وقت اپیلاسیونم.



پ.ن. شام شب معده لعنتی‌ام را اذیت کرده.



۱۳۸۹ اسفند ۱۱, چهارشنبه

امضا جغد غیرمتعهد

فیل*طر های فله‌ای خر من رو هم گرفت و خب هر کار کردم راضی نشدم که به سرویس‌های ایرانی نقل مکان کنم.
خیلی حرف‌ها بود این روزها. اما دهانم را گرفته بودند خب!
بالاخره بعد از استفاده از فی* ل* تر شکن‌ها و وی*  پی*  ان های مختلف امشب آمدم بگویم که هستم هم‌چنان. بگویم که زندگی هم‌چنان دارد می‌گذرد.
دوست دارم بگویم این روزهایم رنگی‌ترند. بیراه نیست اما دلهره‌ی بزرگ این وقت‌ها سایه‌اش سنگین‌تر شده و من -مثل خیلی‌ها- گیر کرده‌ام بین آینده و حال خودم و دور و برم.
می‌آیم. بیشتر می‌آیم اینجا.
.
.
عمرم را سپری کردم
در حالی که در دستی قلم و در دست دیگر کفن داشتم
در دستی کلاشینکف و در دست دیگرم گل سرخ بود
در دستی گذرنامه و حافظه‌ام
و در دستی دیگر بلیط هواپیما و آرزوهایم را برداشتم
اینک، می‌خواهم همه‌ی این‌ چیزها را به دریا بریزم
و با دو دست
تو را در آغوش کشم.

غاده السمان