۱۳۹۴ اسفند ۴, سه‌شنبه

قول قول قول!

خیلی تنبل شدم! باز صبح‌ها خودم را می‌کشم تا از تخت بلند شوم با وجود انبوه!!! کارهایی که دارم.
این‌ها را اینجا نوشتم که آدم شوم و به کارهایم سر و سامان بدهم.
اینجوری به هیچ کاری نمی‌رسم.

۱۳۹۴ بهمن ۲۳, جمعه

این روزها

ترم جدید شروع شده. ویزایم آمده. همان چیزی که منتظرش بودم و فکر می‌کردم اگر بیاید غمی ندارم. دروغ گفتم فکر نمی‌کردم دیگر غمی ندارم اما خب فکر می‌کردم خیلی بهتر می‌شود. و خب بله خیلی بهتر شده. حداقل حالم بهتر شده. حسم از اینکه دانشجوی تمام‌وقت هستم. اینکه حل تمرین هستم. اصلا زندگی به نظرم قشنگ‌تر شده.
این روزها خیلی کار دارم و اصلا نمی‌دانم چطور می‌شود به این همه کار رسید. حتما باید از وقتم خیلی بهتر و مفیدتر استفاده کنم. سعی می‌کنم صبح‌ها زودتر بیدار شوم و کارهای احمقانه نکنم که وقتم تلف نشود! چیزی که هست این است که فعلا اصلا احساس نمی‌کنم خسته می‌شوم. احساس نمی‌کنم باید استراحت کنم. (راستش بیشتر اوقات فکر می‌کنم کم کار کرده‌ام و وقتم تلف شده.) همان خواب شب‌ها و کتاب خواندن و بعضی شب‌ها شام را با رفقا بودن برایم کافی است. یه برنامه‌ای ریخته‌ام که روزهای هفته کارهای متنوعی بکنم. فعلا که راضی هستم! تا ببینیم چه می‌شود.
.

همه این‌ها خوب است تا وقتی که استرس می‌گیرم مبادا اتفاقی در خانه افتاده باشد و من بی‌خبر باشم. آن‌وقت‌ها سریع پیغام می‌دهم که از همه برایم عکس بفرستند. توی عکس‌ها دقت می‌کنم به خطوط چهره مامان و بابا، خنده‌های صدرا و مرسده و سپهری که دارد بزرگ می‌شود هر روز و دماغش بزرگ شده و صورتش باد کرده. آن‌وقت‌هاست که هر چقدر هم سرم را شلوغ کنم حالم بهتر نمی‌شود. زندگی پیش می‌رود و من هم با زندگی. قلبم اما چند پاره است هنوز.