۱۳۹۴ دی ۱۰, پنجشنبه

چنین گفت بامداد خاموش! :)

خب من از اونجایی که همیشه از ددلاین‌های زندگی‌م عقب بوده‌ام، و اینکه هنوز خیلی با سال نوی میلادی ارتباط برقرار نکرده‌ام! و ضمنا سال وقتی نو می‌شود که آدم عیدی گرفته باشد و من هنوز عیدی‌ای نگرفته‌ام، جمع‌بندی سال قدیمی و رزولوشن سال نو رو از الان تا نوروز به صورت سیال و معلق می‌نویسم!
.
امسال بالاخره کارم با خودم یکسره شد و تصمیم گرفتم که قید درس خواندن در تیاتر و ادبیات و مطالعات جنسیت را بزنم و همان مهندسی را بخوانم. راستش بسیار از تصمیمم راضی‌ام.
دانشگاه‌هایی که دوست‌ داشتم قبول نشدم، اما ناراضی نیستم. اینکه در یک دانشگاه غیرخوب اول باشم اعتماد به نفس داغونم را خیلی بهتر کرده. ضمن اینکه وقت دارم به انبوه کارهای فوق برنامه‌ام برسم.
از روی لیستی که درست کردم کتاب خواندم. که طبعا تمام نشد و درنتیجه سال ۲۰۱۶ - ۹۵ هم هم‌چنان سال خواندن کتاب‌هایی که خجالت می‌کشم بگویم نخواندم نام‌گذاری می‌شود.
به گواه گودریدز ۲۷ عنوان و حدودا ۹۰۰۰ صحفه کتاب خوانده‌ام. کمتر از سال قبل که خب طبیعی هم هست.
زندگی در دره سیلیکون (که ای کاش دره گودریک می‌بود به جایش!) به این سمت متمایلم کرده که شروع کنم بالاخره data mining یاد بگیرم. که خب خوب است.
آخر هفته‌ها تیاتر کار می‌کنم که خب دوستش دارم هرچند تقریبا دارد دهن زندگی مشترکمان را صاف می‌کند. به نظر می‌رسد سال قبل آقای کا بسیار ساپورتیوتر بود و فشار کار و زندگی احتمالا باعث شده غرغر بیشتری بشنوم!
عاشق کار داوطلبانه‌ای که می‌کنم هستم. امسال انرژی بیشتری رویش گذاشتم و برایم مهم‌تر شده. امیدوارم زودتر سایتمان راه بیوفتد و خستگی‌مان در برود. مخصوصا که همه بقیه تیم کانادا یا ایران دور هم هستند و فقط من تنها اینجا هستم و حتی نمی‌توانم در برنامه‌های حضوری شرکت کنم.
امسال از دانشگاه آمدیم بیرون! عاشق خانه‌مان هستم. هر روز که می‌گذرد. خوشحالم که چیدمانش بیشتر به حرف کاوه شد!‌ چون ذهنش خیلی مرتب‌تر از من است و رنگ‌ها و وسیله‌هایی که انتخاب کرده به من آرامش می‌دهد!
اتفاق جدیدی که در زندگی‌ام افتاده این است که فیلم می‌بینم! من به طرز عجیبی نمی‌توانستم فیلم ببینم. چند بار که خانه لونا رفته بودیم، پیشنهاد داد فیلم ببینیم و یک‌هو من احساس کردم چه کار خوبی است. دفعه بعدش که آقای کا پیشنهاد فیلم دیدن داد موافقت کردم و دیدم ا می‌توانم فیلم ببینم!‌ دفعه بعدش حتی در سینما خوابم نبرد! خلاصه‌اش این است که یک لیست از فیلم‌هایی که باید ببینم درست کرده‌ام و منتظرم که ببینیمشان!
.
خب به نظر می‌آید امسال سال خواندن کتاب‌های نخوانده و دیدن فیلم‌های ندیده و یادگرفتن مهارت‌های زندگی دیتا ساینسی در bay area خواهد بود.
امسال خودم رو بیشتر دوست داشتم بالاخره. از خودم راضی بودم بیشتر از همیشه. فکر نکردم که زندگی‌م رو به بطالت گذروندم! و خب فکر می‌کنم این پیشرفت بزرگی بوده برام.
اضافه می‌کنم امسال دوست دارم بیشتر نقاشی کنم.
.

بریم ببینیم امسال چی می‌شه!

۱۳۹۴ دی ۶, یکشنبه

.

فال یلدای امسالم:

سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی /
دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی
.
چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو/
ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی
.
زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت/
صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی
.
سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل/
شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی
.
در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست/
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
.
اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست/
ره روی باید جهان سوزی نه خامی بی‌غمی
.
آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به دست/
عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی
.
خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم/
کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی
.
گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق/
کاندر این دریا نماید هفت دریا شبنمی

۱۳۹۴ آذر ۲۵, چهارشنبه

.

زندگی با تمام دل‌نگرانی‌هاش داره پیش می‌ره. ترم اول رو تموم کردم در حالی که هنوز ویزای دانشجویی‌م نیومده و من هنوز دانشجوی پارت‌تایمم! و اگه تا یه ماه دیگه نیاد باید همچنان پارت‌تایم بمونم. یعنی اینکه نمی‌تونم از اون گرنتی که دانشگاه بهم می‌ده استفاده کنم. نمی‌تونم تو دانشگاه کار کنم و همون دو مثقال مزیت هم می‌پره می‌ره هوا!
اما سعی می‌کنم به این بخش احمقانه فکر نکنم. بقیه‌اش خوبه. دارم سعی می‌کنم بیشتر چیز یاد بگیرم.
خیلی این روزهای زندگی رو دوست دارم.
بعضی وقت‌ها که با مامانم تلگرام می‌کنیم، یه عکس از همون لحظه خودش برام می‌فرسته. بعد می‌بینم دلم برای اینکه همون لحظه پیشش باشم تنگ شده. دلم برای اینکه در خونه رو باز کنم و صداش رو بشنوم تنگ شده. دلم برای یه چیزای ریزی تنگ شده. این ویزای کوفتی خودم که اومد باید انرژی‌م رو بذارم رو ویزای کوفتی اونا!
بیارمشون اینجا ببرم بگردونمشون! رستوران‌هایی که دوست دارم. دریا، جنگل. برم کافه‌هایی که دوست دارم رو نشونشون بدم! بشینیم قهوه بخوریم! مامان کاپوچینو سفارش بده و بابا کیک! و من غر بزنم که کیک برات خوب نیست.

به قول بابا وصف‌العیش، نصف‌العیش!