اتفاق خاصی نیفتاد جز اینکه نزدیک بود به جرم حمل روزنامه ی آتیش زده دستگیر شم!!
یه چیز دیگه هم دیدم که تا نمی دونم کی می تونم فراموشش کنم... یکی از لباس شخصی ها با یه نفر درگیری لفظی پیدا کرده بود و چند بار بهش شوک الکتریکی داد بعد هم یکی از دوستاشو صدا کرد بیاد طرفو بگیره... ما هم داد زدیم آقا برو.. در رو.. که خب یارو هم دوید... لباس شخصی هم دوید دنبالش.. هنوز دو ثانیه دنبالش ندویده بود دستشو برد طرف اسلحه ی کمریش.. نمی دونم چون مرده دور شده بود یا چون خیابون شلوغ بود.. یا چون ما داد زدیم.. یا چون نمی دونم چی منصرف شد... نمی تونم باور کنم این قدر راحت؟؟؟ کی به اینا اسلحه داده... از ناتوانی و ترس خودم دلم می گیره... شراگیم یه مطلب نوشته درباره ی ترس ماهایی که رای دادیم و اون دوشنبه ی کزایی ریختیم تو خیابون و حالا چپیدیم تو خونه هامون... شبا خواب می بینم.. بیدار که می شم یادم نیست اما می دونم یه خواب آشفته درباره ی همین روزا بوده...
پ.ن. بازم کلی کار دارم که حوصله ی انجامشونو ندارم...