۱۳۹۴ خرداد ۵, سه‌شنبه

خسته کننده است تو گذشته ای که هنوز توش زنده ای مدام دنبال مرگت تو آینده باشی.

ولی تو خودت رو داری گول می زنی. تا حالا تو این دو سال چقدر تونستی این قطعه به قول خودت ماه رو بنویسی. ها؟ 
یه کم واقع بین باش، گرچه هیچ چیز واقعی ای تو اون کله نیست. این نبوغ نیست، یه جورایی خودآزاریه. تو رو قطعه ای که هنوز ننوشته ای ش اسم گذاشتی. آدم های دور و بر خودت رو تحقیر می کنی. چرا؟ دلیل نمی شه که فکر کنی آدم خاصی هستی. یا یه چیز خاصی هستی. تو هم یکی هستی مثل بقیه. منتها یه کم مغرورتر از بقیه.

.
پرسه در مه - بهرام توکلی

۱۳۹۴ اردیبهشت ۲۸, دوشنبه

این سبکی تحمل‌ ناپذیرش

جمعه که شما احتمالا رفته بودید - در دنیای تو ساعت چند است؟- را ببینید، من در کلاس آقای ب، آقای ب بزرگ فیلم تاتر - محاکمه سینما رکس- را دیدم. کز کردم گوشه صندلی‌ام و هی یواشکی دماغم را کشیدم بالا و چشم‌هایم را پاک کردم.

بعضی وقت‌ها بار هستی خیلی سنگین می‌شود.

۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۴, دوشنبه

.

نمی نویسم نه چون حرفی ندارم، چون این روزها استرس ها و دغدغه هایم آنقدر زیاد است که دوست ندارم ثبتشان کنم.
دوست ندارم روزی برگردم و یادم به حال این روزهایم بیوفتد، حتی اگر آن روز قرار باشد بخندم.

بگذار این روزها بروند. و بله می دانم دارند بخش هایی از زندگی من را با خودشان می برند، نکبت ها.