۱۳۹۱ اسفند ۱۴, دوشنبه
:)
بعد من الان حق دارم خوشحال باشم که دیشب کنسرت پا*لت رفتم و بعدشم رفتیم تا ساعت سه شب تمرین تیاتر! رسما یاد شبهای تحویل پروژه افتادم. ساعت سه هر کی یه گوشه ولو شد و ساعت شیش، تا شیش و نیم فقط داشتم سعی میکردم صدای زنگ موبایل رو نشنوم! و خب الان جنازهم، یه جنازه خوشحال.
مینویسم که یادم باشه چه لحظههای خوبی رو دارم میگذرونم این روزا. که اونروزهایی که کم آوردم برگردم نگاشون کنم و لبخند بزنم و گرم شم!
۱۳۹۱ اسفند ۱۳, یکشنبه
با ترانه...
این چند روز گذرم به تما*شا*گه ز*ما*ن زیاد افتاد. یه ساختمون قدیمی خووووب با کلی دار و درخت. بعضی وقتا میومدم کنار پلههای سالن تمرین به سر و صدای کافه گالریش گوش میدادم و واسه خودم کیف میکردم. نمیدونم اگه آدم هر روز بخواد بیاد تو این ساختمون آیا براش تکراری میشه یا هر روز میتونه خوشحال بشه از اومدن تو همچین فضایی! خلاصه اینکه اینقدر دارم کارایی که دوست دارم رو انجام میدم که دارم متوهم میشم همین ایران زندگی کنم! هی میگم به به چقد همه چی خوبه!
.
پ.ن. آقا*ی بن*فش، آهنگ شماره سه، روی تکرار، من، توی آسمونها.
۱۳۹۱ اسفند ۱۱, جمعه
فردا تو میآیی*
یه آخر هفته خوب. با همینجوری یهویی رفتن به یه مهمونی که هیچکس رو توش نمیشناسی و با آهنگها و فاز مهمونا هم حال نمیکنی اما نمیزاری یه لحظه بهت بد بگذره. با رفتن به رونمایی آلبوم آقای بنفش و هی خندیدن و وول خوردن قاطی آدمهایی از جنس خودت! با تیاتر تمرین کردن – و حرص خوردن وسطش از دست بعضیا-
و مهمتر از همه اینکه قرار است امشب تو برگردی.
*از هوشمند عقیلی! J
اشتراک در:
پستها (Atom)