۱۳۸۹ آبان ۹, یکشنبه

آخر هفته‌ای که باید هم‌چنان می‌بود

امروز دلم می‌خواست بچه باشم. دلم می‌خواست چتری‌های صاف داشته باشم که ریخته باشند روی صورتم. دلم می‌خواست بالا و پایین بپرم....
خب فقط دلم می‌خواست. مشق‌هام مونده بود و من هر کاری کردم به جز درس خوندن. هوا یه کمکی سرد شده این روزا و من جوراب پشمی پوشیدم و موهامو باز گذاشتم. ناخونامو لاک آبی پررنگ زدمو ولو شدم رو تخت که درس بخونم مثلا! بعد صد را تو اتاق خودش آواز می‌خونه. آهنگ‌های چپرچلاقی که خودش دوست داره و من هیچ‌وقت ابراز نمی‌کنم که دوست دارم اما وقتی گوش می‌ده یا داره می‌خونه لذت می‌برم! هر از چندگاهی هم بلند بلند با هم حرف می‌زنیم و اون به عنوان برادر کوچیک‌تر ادای منو در میاره و من به عنوان خواهر بزرگ‌تر تو دلم از خنده غش می‌کنم! بعد پا می‌شم جمع کنم برم دانشگا! رژ جدیدی که کادو گرفتم رو می‌زنم. ابروهامو که نازک شده مداد ابرو می‌کشم (هر کسی می‌دونه که کسی که دلش می‌خواد بچه باشه نمی‌شه ابروهاش نازک باشه!) یه سایه سرمه‌ای محو می‌زنم و کلی مقاومت می‌کنم که پشت چشامو مشکی پررنگ نکنم! بعد دو تا انگشتر می‌ذارم تو دستمو می‌رم بیرون. حالا مثلا تو خیالم چتری‌هام ریخته جلو چشمام! نرسیده به در دانشگا یکی از انگشترا رو درمیارم اما هنوز فکر می‌کنم چتری دارم :)
.
الان ساعت 12 شبه، من از بس لواشک خوردم دل‌پیچه گرفتم و با موهای باز و ناخونای آبی و جورابای پشمی ولو شدم رو تخت و هنوزم درسام مونده.

۱۳۸۹ آبان ۲, یکشنبه

همیشه کلماتی چون مقدس، پرشکوه، و فداکاری آزارم داده... هیچ‌چیز مقدسی ندیده‌ام، چیزهایی که پرشکوه بوده‌اند هیچ شکوهی نداشته‌اند؛ و فداکاری به کشتارگاه‌های شیکاگو می‌مانست؛ وقتی گوشت‌ها به هیچ کاری نمی‌آمد دفن‌شان می‌کردند... نام‌های انتزاعی مثل شکوه، افتخار، شجاعت، یا تقدس در کنار اسم‌های عینیِ روستاها، شماره‌ی جاده‌ها، نام‌های رودخانه‌ها و شماره‌های هنگ‌ها و تاریخ‌ها زشت می‌نمایند.

وداع با اسلحه- ارنست همینگوی

۱۳۸۹ مهر ۲۷, سه‌شنبه

خر می‌شویم

خب بعضی وقتا آدم خر می‌شه دیگه!
اعصابش خورد می‌شه از یه اتفاقی که سر کار افتاده، بعد عین خرا به جای این‌که بره با یکی که بلده حرفای خوب خوب بزنه و آدم رو از اون مود سگ پاچه‌گیر بیرون بیاره، کله می‌کنه می‌ره خونه، بعد عین خرا می‌تمرگه رو تخت و به جون دنیا غر می‌زنه و از همه چی ایراد می‌گیره و هی شکلات و تخمه هندونه پوست‌کنده می‌خوره و برنامه تیاتری که چیده رو به‌هم می‌زنه و درحالی که می‌دونه دو روز دیگه مث سگ پشیمونه که تیاتره تموم شده و نرفته، غر می‌زنه که اصلا نمی‌خوام برم تیاتر! اصلا می‌خوام کلا بشینم رو تختم تا آخر دنیا و این وسط پریود شه و شاکی بشه که تر خورده به برنامه استخر جمعه و گِل بگیرن کلا زندگی رو و بعد واسه بار شونصدم به خودش یادآوری کنه این صابمرده رو یه جا یادداشت کن بدونی کی قراره نازل شه و هی غصه بخوره که اصلنم از کاری که می‌کنه راضی نباشه و حقوقشم تازه کم باشه و ازون دفترچه‌ها که نشر ثالث داره و واسه طراحیه اما برچسب زده رو قفسه‌ش "دفترچه خبرنگاری" دلش بخواد که توش با روان‌نویس نوک نمدی ریز ریز غرغر کنه و ساعت 12 شب باشه و فردا تمرین تحویلی داشته باشه و هنوز حتی درس رو هم نخونده باشه.
.
پ.ن. خب یه نفس بگیر وسط غر زدن
پ.ن2: خوبیش اینه اونی که بلده حرف‌های خوب خوب بزنه بلده!
پ.ن3: خب تشنه‌م شد این‌قدر شکلات و تخمه خوردم :|

۱۳۸۹ مهر ۱۹, دوشنبه

نشستم سر کلاس. نگاه می کنم به ناخونای قرمز ارکیده. یادم میاد چند روزه می خوام ناخونامو لاک بزنم. یادم میاد لاک بنفش رو گذاشته بودم جلو چشمم، فرداش لاک پوست پیازی رو گذاشتم کنارش، چند روز بعدش لاک شکلاتی رو... نگاه می کنم به گوشه های انگشتام که باز پوستشون زمخت شده. می گم امشب درستش می کنم. بعد می گم دلم لاک سرخابی می خواد. می گم خب حالا لابد لاک سرخابی رو هم می ذاری کنار بقیه لاکا.... بعد می گم نه بابا امروز می رم همه لاک ها رو می ذارم سرجاشون، گوشه ناخونامو هم با سوهان درست می کنم و بهشون لاک سرخابی می زنم. یادم میاد تا هفت و نیم کلاس دارم. می گم شب کی حال داره لاک بزنه، بعدم که تا لاک می زنی همه ی کارهایی که باید بکنی یادت میاد و آخرشم ناخونت خراب می شه. بعد کلاس تا شروع شدن کلاس بعدی لواشک می خورم و جنگل واژگون می خونم. کشیده می شم با داستان و "کورین" رو دوست دارم و فکر می‌کنم بهش میاد اسمش "سیمون" باشه. مثل سیمون "مستاجر" پولانسکی. کورین یا سیمونِ من وقتی شوهرش رو -که گذاشته با یه دختره رفته-  پیدا می کنه میره شهرشون و وقتی میره دیدنشون می بینه جوراباش لنگه به لنگه است و اون لحظه فقط دلش می خواد پاهاشو بذاره رو میز و بگه نگاه جورابام لنگه به لنگه است. کتابم تموم میشه، زبونم از خوردن لواشک‌ها سِر شده. دلم می خواد پفک بخرم اما پا می شم میرم دستشویی رژ می زنم و می رم سر کلاس و به ناخونای صورتی خودم و جوراب های لنگه به لنگه کورین و عینک کائوچویی گنده ی سیمون فکر می کنم.