۱۳۹۰ شهریور ۸, سه‌شنبه

.



بعد از مدت‌ها کلنجار رفتن و شاید هم کلنجار نرفتن و قاطع بودن برای ارتباط نداشتن با آدم‌هایی که به هر دلیل اعتماد به نفس رو‌به‌رویی باهاشون رو ندارم، تصمیم گرفتم که این دفعه برم! اول هی فکر کردم که ای بابا چه وقت بدی! هفته پیش آرایشگاه بودم الان یه چیزی بین خوب و بده صورتم! بعد هی فکر کردم چی بپوشم! بعد که دیگه داشت دیرم می‌شد پشت چراغ قرمز لاک زدم و هی پاک کردم و دوباره زدم، سعی می‌کردم با "ساری گلین" علیزاده یه کم آروم شم! اما یه استرس احمقانه‌ای داشتم! و خب شخص مورد نظر* اصلا نیومده بود! شب که برگشتم صورتم رو تو آینه دیدم و فک کردم بد نیست اگه هر ازچند گاهی یه آرایشی هم بکنم! و الان از اون شب برای من حس خوب لاک ناخونام مونده!

     * لازمه اضافه کنم شخص مورد نظر دختر بود و اساسا من در مواجهه با دخترها استرس بیشتری می‌گیرم، شاید چون بیشتر از طرف دخترها قضاوت شدم.

سوال بعدی اینه که چرا قضاوت اون دخترها (یا هر دخترها یا هر پسرها) باید برای من مهم باشه و خب مسئله‌ایه که بعدا باید بهش بپردازیم! =)

۱۳۹۰ شهریور ۲, چهارشنبه

دیدن کتاب صد‌ در صد دلخواه در غروب آگوست*


رفتم سینما و کتاب خریدم. صفحه اولش نوشتم "واسه اینکه هنوز دلم بوی کتاب‌های چیده‌شده تو قفسه‌های چوبی رو می‌خواد".

خوشحالم که وسط این ناامیدی‌ها هنوز لذت داستان خوندن می‌تونه آدم رو به خونه بکشونه.

* می‌دونم این‌طور عنوان انتخاب کردن خیلی خزه =)



۱۳۹۰ مرداد ۳۰, یکشنبه


از نیمه مرداد وارد تابستون شده‌م! و خب نه که قبلش خیلی کار خاصی می‌کردم اما استرس پروژه‌ها وجود داشت! و بعضا شب‌بیداری‌هایی برای سر هم کردن پروژه‌ای... اما حالا دو هفته ست که خیلی همه چی قشنگ شده! ولو شدن‌های بدون عذاب وجدان، کتاب خوندن‌های گاه‌به‌گاه و خب هم‌چنان ورزش نکردن و چاق شدن! یه کار هیجان انگیز دیگه هم کردم و اونم اینه که دوباره سنتور زدن رو شروع کردم! و خیلی خیلی حس بهتری دارم کلن!

از اونجایی که از هر ده تا کاری که می‌گم یه دونه‌ش رو انجام می‌دم، تصمیم گرفتم وقتی یه کاری رو انجام دادم بیام جار بزنم! ها ها!

به هر حال زندگی گرممممم عرق‎ریزون رنگی‌ای رو می‌گذرونم این روزا!



۱۳۹۰ مرداد ۲۳, یکشنبه

بعد از اون روز سرد زمستون وقتی نگاه می‌کنم می‌بینم من از اون آدم‌هایی‌م که دوست دارم تو زندگی‌ طرف رابطه‌م از خودم رد پا باقی بذارم! رد پایی که تو زندگی‌ش مثل یادداشت وقت دکتر رو در یخچال، یا یه ستاره با رژ لب رو آینه اتاق خواب، یا مسواک و پیژامه اضافی تو خونه‌ش باقی بمونه. شاید از فکر اینکه کسی با دیدن عطرم جلو میز توالت اتاقش دلش برام تنگ شه لذت می‌برم. و خب حالا امضام پای ورقه فارغ‌التحصیلی‌ت تو پرونده‌ت مونده. شاید هیچ‌وقت کس دیگه‌ای سراغش نره! شایدم یه روز خودت یا کس دیگه‌ای بره دنبال گرفتن مدرکت. شاید خیلی از امضاها و اسم‌های پر از خاطره دیگه تو پرونده‌های دیگه خاک بخوره اما هیچ کدوم از اینا از حس رد پایی که می‌لوله تو زندگی‌ت چیزی کم نمی‌کنه.
.
.
پ.ن. فکر که می‌کنم می‌بینم آدم شاید دست‌خطش گوشه کتاب خیلی‌ها باشه! اما فقط اونایی که دوست داره رو یادش می‌مونه :)
.
تک مضراب:
خود را درون گلم نهان می‌کنم
تا آن را بر سینه‌ات بزنی
و مرا نیز بی‌اختیار در بر کشی
خود را درون گلم نهان می‌کنم
تا چون در گلدانت بپژمرم
تو بی‌اختیار هوای مرا کنی

۱۳۹۰ مرداد ۱۴, جمعه

لحظه‌های عمر بی‌سامان....

حتی وقتی بیشترین خوشحالی‌ها رو دارم قابلیت اینو دارم با شنیدن صدای گریه و ناله و یا حتی تصورشون بزنم زیر گریه.
.

تک مضراب:
این روزها که می گذرد
شادم
این روزها که می گذرد
شادم
که می گذرد
این روزها
شادم
که می گذرد