۱۳۸۹ شهریور ۲, سه‌شنبه

رو‌دررو دریا مرا می‌خواند

- بعضی از آدم ها هستند که می‌آیند از قشنگی های کوچک زندگی می گویند، از لذت های کوچک زندگی حرف می زنند تو بگیر خوردن یک قهوه فرانسه در یک کافه ی شلوغ و پر دود، تو بگیر خواندن یک کتاب در یک بعد‌از‌ظهر رخوت آور! ... همه‌ی این ها رو می خوانی و لذت می‌بری اما انگار چیزی کم است... یک جای کار نویسنده می‌لنگد..انگار نویسنده دارد خودش را راضی می‌کند زندگی همین است و خوب هم هست... می‌دانی نیست، می‌دانی نویسنده هم می‌داند.
.
- می‌رویم گودو قهوه فرانسه می‌خوریم، می‌رویم بازارچه کتاب، انتشارات یساولی زیر پله کتاب طراحی می‌خریم، می‌رویم نشر ثالث "به تماشای آب‌های سپید" می‌خریم، قدم می‌زنیم، تیاتر می‌بینیم، ، روی سکوهای بلند پارک می نشینیم و لیوان های بزرگ چای بوفه پارک دانشجو را فوت می‌کنیم، دامن چین چین می‌پوشم و گوشواره‌های بزرگ می اندازم....حرف می زنیم درباره خریدن گردنبند برای من و پاستل گچی برای تو.
برنامه می‌چینیم که برویم "چارمیز" ... همه‌ی این کارها را می‌کنیم، اما کم است.
می‌دانم یک چیز بزرگ وسط همه‌ی خوشی‌های ساده و قشنگ زندگیمان کم است.
نه زندگی این نیست، بی‌شک زندگی اینی که در آنیم نیست.
.
تک‌مضراب:

عقلم بدزد لختی چند اختیار دانش
هوشم ببر زمانی تا کی غم زمانه
.
پ.ن. دلم خوشی‌های خرکی می‌خواهد، می‌فهمی؟

۴ نظر:

آقای حواس‌پرت گفت...

harfe mano zadi

maede گفت...

همیشه یک جای کار می لنگد

ناشناس گفت...

سلام
يادم نيست چطور و كي اينجا رو پيدا كردم. ولي هر از گاهي يه سري به اينجا ميزنم و نوشته هاشو دوست دارم.
ولي اين بار فرق ميكرد. انگار يكي نشسته فكر و روح و درون من رو خونده و نوشته.
جالبه خيلي جالبه اينا دقيقا جملاتيه كه ديروز به يه نفر كه قراره مثلا منو از مخمصه هزار توي زندگي نجات بده (فرض كن يه روانكاو) ميگفتم.مخمصه و پوچي كه با وجود مشغله زيادم مدت هاست توش گير كردم.و حالا يه نفر ديگه حرف دل منو اينجا گذاشته. و يك همزاد پنداري ديگر!
سبز و شاد باشي

leila گفت...

به ناشناس
ممنون