۱۳۹۲ آبان ۶, دوشنبه

.

این روزها می‌گذرند به انجام دادن کارهایی که عقب مانده‌اند! می‌خواهم ببینم آیا این بار می‌توانم مثل آدم به برنامه‌هایم برسم؟ اینترنت مرا مسخ می‌کند متاسفانه! یکهو می‌بینم یک ساعت از زمانی که قرار بود کاری را شروع کنم می‌گذرد و من همچنان ولو هستم همانجایی که بودم.
بخش اعظمی از ذهنم پیش کتاب‌هایی است که می‌خواند و رویای نوشتن در سر دارد. دلش می‌خواهد خودش را بردارد ببرد یک جای آرام و خلوت بدون آدم‌ بنشیند بنویسد که حداقل بفهمد ایراد کارش از کجاست که ایده‌ها در ذهنش می‌مانند و هیچ وقت روی کاغذ نمی‎آید.
با زندگی‌م مشکل ندارم، اما به شدت معتقدم باید با بازده خیلی خیلی بیشتری کار کنم تا بتوانم به موفق شدن فکر کنم حتی! 

۱۳۹۲ مهر ۱۴, یکشنبه

زندگیم م در همین حد خلاصه شده!

خیلی مرور وار باید بگم که:
-          چند تا کار با هم دیگه شروع کردم و مث خر! توش گیر کردم! اما شدیدا تصمیم دارم همه ش رو تموم کنم!
-          نصف ننه دلاور رو خوندم! فردا حتما گل قاصد رو هم می‌خرم! پس‌فردا می‌رم تیاترش رو می‌بینم! بله این یک باید است!
-          برای مشق امروز باید یه کتاب می‌خوندیم و یه فیلم می‌دیدیم! نمره منفی گرفتم!
-          به مرحله نگران‌کننده‌ای رسیدم که در دنیای مجازی راحت‌تر دوست پیدا می‌کنم!
-          یه سفر آخر هفته رفتیم که برای همه ریفرشینگ بود اما من بیشتر خسته شدم! احتمالا چون در طول هفته اونقدر خسته نمی‌شم! و خب یعنی باید بیشتر کار کنم! یا اینکه کارام تموم نشده و واسه همین به خودم حق نمی‌دم استراحت کنم!

۱۳۹۲ مهر ۹, سه‌شنبه

>:

بعضی وقت‌ها از همه چی پشیمون می‌شم. می‌خوام یه لگد گنده بزنم زیر همه چی. بعضی وقت‌ها دلم می‌خواد یه بچه بدون مسئولیت باشم! هیچ کاری نداشته باشم. به هیچ چیزی فک نکنم!

بعضی‌ها هم قربونشون برم همه دلمشغولی‌هاشون رو میارن وقت پریود به ما می‌گن! خودشون سبک می‌شن تر می‌خوره به احوالات ما!

لعنت به همه!