دیشب خواب دیدم دو تا پلیس دارن موتور یه مرد فقیر رو توقیف میکنن، واسه اینکه جای بدی پارک کردهبود. آقاهه زانو زدهبود جلوشون داشت خواهش میکرد موتورشو نبرن. رفتم صحبت کنم که مثلا بیخیال طرف شن، اما پلیسا بهم خندیدن. نمیدونم از کجا میدونستم که مرده اگه موتورشو ببرن خودشو آتیش میزنه، زدم زیر گریه، گفتم "آقا این خودشو میکشه نبرین موتورشو" بازم خندیدن. بعد یهو دیدم تو یه خیابونیم نزدیکای ولیعصر و میدونم که همهی وسایلم تو یه هتله و من همینجوری ولشون کردم تو لابی و اومدم بیرون... داشتم فکر میکردم برم وسیلههامو بردارم یا برم بلیت تئاتر بخرم.
۱۳۸۹ مرداد ۲۷, چهارشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر