۱۳۸۹ مرداد ۲۶, سه‌شنبه

گفتی جام خالی بود، یادم افتاد به روزی که رفته بودیم سینما، بعدش رفتیم شام خوردیم. من لباس‌های معمولی پوشیده بودم به نظر خودم. با آنت بودم که همیشه شیک می گرده به نظر همه. رفتارمون به نظرم عجیب نبود، مث همه‌ی آدم‌های دیگه گفتیم و خندیدیم، بعدش خبرش بهم رسید که یکی از اون جمع گفته با لیلا و اون دوستش رفتیم بیرون و گفته اینا چقدر دیوونه ن! یه جور دیوونه‌ی ناجور! مهم نیست که اونا این فکر رو کردن. یه عده هستند که من به نظرشون دیوونه‌م. یه عده ای هم به نظر من دیوونه‌ن. مهم اینه که می‌دونم جای من هیچ‌وقت تو اون جمع خالی نیست. آره.

.
تک مضراب:
گرم و زنده بر شن‌های تابستان
زندگی را بدرود خواهم گفت
تا قاصد میلیون‌ها لبخند گردم
تابستان مرا در بر خواهد گرفت
و دریا دلش را خواهد گشود
زمان در من خواهد مرد
و من بر زمان خواهم خفت
(فریدون رهنما)

هیچ نظری موجود نیست: