۱۳۹۵ اردیبهشت ۲۹, چهارشنبه

میان ما و نسیم

نشسته‌ام روی مبل‌های یونیون قدیمی دانشگاه. یکی از چیزهایی که درباره این دانشگاه دوست دارم همین مبل‌های یونیونش است. حیف که کسی درک نمی‌کند دلیل به این مهمی را!
اولین بار نیست که می‌آیم اینجا. اما اولین بار است که قبل از ظهر می‌آیم. یونیون خلوت است و فضایی به اندازه نشیمن یک آپارتمان در اختیارم است. روی مبل‌ ال شکل ولو می‌شوم و با صدای وز وز تلویزیون شروع به درس خواندن می‌کنم. بعد یک‌هو یک بوی آشنا می‌پیچد توی دماغم. بویی که نمی‌دانم چیست و از کجاست. بویی شبیه بوی آپارتمان نم‌کشیده در بعدازظهر تابستان. بوی خانه عمه‌م وقتی در هفت سالگی می‌رفتم خانه‌شان و با طلیعه بازی می‌کردیم. بوی تلاش برای خوابیدن در بعدازظهر تابستان با صدای کولر و فوتبال پسربچه‌ها در کوچه باریک و پیچ در پیچ. 
باز هم هجوم خاطره‌ها خفه‌ام می‌کند. باز هم دلم تنگ می‌شود. این‌بار خوبی یا بدی‌اش این است که اگر ایران هم بودم، اگر ساری هم بودم حتی، نمی‌توانستم این خاطره را بازسازی کنم. آن آپارتمان نم‌کشیده با آن پنجره‌های بزرگ و شکل‌های هیجان‌انگیز کاشی‌های دستشویی‌اش دیگر نیست. آن اتاق شلوغ و پر از اسباب‌بازی طلیعه، آن فرش‌های دست‌بافت نم‌گرفته از رطوبت، آن رنوی زرد پارک شده در کوچه پیچ‌درپیچ نعلبندان هم دیگر نیست.
.
تکمله:
ای هفت سالگی
ای لحظه شگفت عزیمت
بعد از تو هر چه رفت در انبوهی از جنون و جهالت رفت
بعد از تو پنجره که رابطه‌ای بود سخت زنده و روشن
میان ما و پرنده
میان ما و نسیم
شکست
شکست
شکست
.
فروغ فرخزاد