۱۳۹۱ اردیبهشت ۲, شنبه

دورترها

امروز یک اردیبهشت است. یک روز یک اردیبهشتِ یک سال من از مدرسه برگشتم و فهمیدم تو مردی! به همین سادگی! 
امسال بعد از سفر عید، خواب دیدم با هم سفر رفته‌ایم. دو سال پیش هم بعد از سفر عید خواب دیده‌بودم که با ما بوده‌ای. نکند هر سال با ما سفر می‌آیی!
.
تک مضراب:

نه تو می‌مانی و نه اندوه،
و نه هیچ‌یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می‌گذرد، 
آن‌چنانی که فقط خاطره‌ای خواهد ماند،
لحظه‌ها عریانند.


۱۳۹۱ فروردین ۲۹, سه‌شنبه

.

یه فیلمی بود، همه می‌گفتن بازیگرش شبیه منه، یه دختر عینکی هم‌سن و سال من که فکر کنم حتی عینکش هم مثل اون وقت‌های من قرمز بود. دختره خونه‌شون نزدیک راه‌آهن بود. یه بار تو مهدکودک شلوارشو خیس کرده بود و بچه‌ها بهش خندیده‌بودن. صحنه آخر فیلم پاش به ریل راه‌آهن گیر می‌کرد و قطار از روی پاش رد می‌شد.
فیلمش چند بار پخش شد یا شاید به نظر من این‌قدر زیاد میومد!  هنوز هم بعضی وقت‌ها اون دختربچه –که نمی‌دونم چرا صورتش به نظر خودم صورت اون وقت‌های منه- میاد تو ذهنم. که پاش رو ریل گیر کرده و قطار داره نزدیک می‌شه.
.
پ.ن. من فیلم نمی‌بینم زیاد – یا اصلا- اگر فیلم معروفیه پیشاپیش از این جور توضیح دادنش عذرخواهی می‌کنم!

۱۳۹۱ فروردین ۲۲, سه‌شنبه

شرح حال!


یک مدت طولانی‌ای فیلترشکن نداشتم. اینجا را با ایمیل آپدیت می‌کردم! و طبعا بدون گوگل‌ریدر جایی را هم نمی‌توانستم بخوانم! امروز! به گوگل‌ریدرم سر زدم و دنیا چقدر قشنگ‌تر شده! انگار دوستانم را بعد از مدت‌ها دیده‌باشم! یک هم‌چین حالتی خلاصه!