۱۳۸۹ مرداد ۳۰, شنبه

نمی‌دونم چه مرگم می‌شه وقتی میاد می‌شینه تهِ دلم همون‌جوری می‌مونه تا حتما به جون دیگران غز بزنم و زخم قدیمی رو با ناخون بکنم بعد گورشو گم می‌کنه می‌ره معلوم نیست کجا! طوری که از امروز صبح هر چی زور زدم با یادآوری همه‌ی اون اتفاق‌ها و آدم‌هایی که ناراحتم می‌کرد، حالم گرفته بشه نشد! انگار یه سهمیه‌ای بود که باید می‌گذشت. این‌جور آدم بیماری‌م.
.
به هر حال الان خوبم. زیاد هم خوبم انگار! :)

هیچ نظری موجود نیست: