مدتهاست اینجا ننوشتهم. هنوز هم وقتی دلم میخواهد خود واقعیم (واقعیتر از آنچیزی که در شبکههای اجتماعی هستم) را بنویسم، وقتی حوصله کامنتهای عجیب و غریب آدمهایی که آنقدرها هم نمیشناسمشان را ندارم، سر از اینجا در میآورم.
چند روز پیش در اینستاگرامم نوشتم شکرگزارم بابت مسیری که امسال شروع کردهام. اینکه این خودی که هستم را برای اولین بار دوست دارم. دلم خواست اینجا هم بنویسم. از اینکه شروع کردهم سادهتر زندگی کنم. فکرم را از اینکه باید چیزی بخرم وقتی به جایی سفر میکنم. حالا که فصل حراج است نگاهی به بازار بیندازم. حالا که دم مغازهم ببینم چیزی میخواهم یا نه. حالا که حقوق گرفتهم بروم چیزی بخرم... رها کردهم. درستتر بگویم تلاشش را شروع کردهام. و حتی همین الان که خیلی اول راه هستم هم زندگیم قشنگتر شده.
دویدن را شروع کردهم. نمیتوانم بگویم لذت زیادی میبرم اما واقعیتش این است که از آن چیزی که فکر میکردم بهتر پیش میرود. اینکه میبینم میتوانم ۵ مایل بدوم حس خیلی خوبی دارد.
کونگفو و سنتور هم خوب هستند. یک ماهی میشود که در ذهن خودم جدیتر گرفتمشان و حال خودم خیلی بهتر است.
کتاب خواندن هم مثل قبل به راه است و مثل همیشه راه فراری است برای واقعیت خستهکننده.
کمتر از یک ماه هست که میرقصم. آن را هم دوست دارم. مخصوصا آن قسمتش را که در میان آدمهایی هستم که هیچ چیز خاصی از من نمیدانند. صرفا هفتهای چند ساعت هم را میبینیم. میرقصیم و تمام. این بخش کارهای جدید همیشه برایم جالب هستند، انگار فرصتی دوباره به خودم میدهم که خودم را تعریف کنم. فرصتی که اشتباهات گذشتهم را تکرار نکنم.