۱۳۹۵ تیر ۱۰, پنجشنبه

Love, Courage and Modernity

آیا زندگی تکراری شده که کمتر می‌نویسم؟
آیا زندگی شلوغ شده که نمی‌نویسم؟
.
راستش این است که این روزها بیشتر دارم نگاه می‌کنم- بیشتر از گذشته وگرنه من متاسفانه همیشه وراج بوده‌ام. همین است که بیشتر می‌خوانم و می‌بینم. و لال شده‌ام.
.
زندگی خوب است راستش. یک مدتی متلاطم بودیم و زیاد به پر و پاچه هم می‌پیچیدیم. به نظرم تغییری نکرده‌ایم اما این روزها آرام و دوست‌داشتنی هستیم. چرایش را نمی‌دانم.
.
کتاب خواندن هم‌چنان هیجان‌انگیز و خوب است.
دارم موزه معصومیت را می‌خوانم. هر روز دلم می‌خواهد زود برسم خانه، ولو بشوم و کتابم را تمام کنم. کتابی که هر خطش روحم را به عنوان یک زن که از قضا خیلی هم عاشق پیشه هست خراش می‌دهد. هر لحظه دوست دارم جای «فسون» باشم اما در عین حال دوست دارم «کمال بی» را هم زیر مشت و لگد له کنم.

۱۳۹۵ خرداد ۱۸, سه‌شنبه

.

بعضی شب‌ها خواب‌هایی می‌بینم که صبح با خنده روی لب بیدار می‌شوم.
برای من که ممولا بد می‌خوابم و خواب‌های آشفته می‌بینم این‌جور شب‌ها واقعا غنیمت است.
دیشب خواب دیدم هری پاتر ۸ چاپ شده و من دارم فکر می کنم برم کتاب رو بخرم و ولو بشم به کتاب خوندن.
و بهترین بخشش این بود که خواب دیدم با بابای کاوه کلی صمیمی هستیم و داریم می‌گیم می‌خندیم.
فکر کنم این سومین باره که خوابی با این مضمون می‌بینم. این‌جور وقت‌ها می‌فهمم که چقدر دلم یک‌رنگی می‌خواد و چقدر دلم می‌خواد به بعضی آدم‌ها نزدیک بشم و چقدر حسرت می‌خورم که نمی‌شه.
.
امروز تصمیم گرفتم یه‌کم با خودم خلوت کنم و کتاب بخونم. دلم آرامش می‌خواد. باز مغزم درد می‌کنه.