۱۳۹۴ آبان ۲, شنبه

درخت ها چماق شده بودند و آنقدر گریه داشتیم که در آن همه غبار و گاز اشک های طبیعی بریزیم

دیدی چی شد! خارج نشین شدم دیگه.
امسال یادم رفت عاشوراست.
امسال عاشورای ۸۸ یادم رفت.

امسال کربلای زیر پل کالج رو خواب ندیدم دیگه.

۱۳۹۴ آبان ۱, جمعه

شب‌ها...

نمی دونم چون چهار شبه که قرصامو نخوردمه یا چون نزدیک پریودمه، که این شبا وقتی دراز می کشم که بخوابم کلی خاطره رو با خودم مرور می کنم.
خاطره‌هایی که شاید وقتی تعریفشون می‌کنی چندان ناراحت‌کننده نباشن اما برای من نشون‌گر عجز و ناتوانی آدم‌هاست. بیچارگی آدم‌ها همیشه می‌تونه منو اذیت کنه. بدترین تصویر خیابون‌های تهران برای من تصویر آدم‌هاییه که از شهرستان اومدن و دنبال آدرس مطب دکتر و بیمارستان می‌گردند.
.
اینه که این شبا یاد حرف‌های مامان‌بزرگم می‌افتم از مرگ مادرش. از اینکه مدتی بود که از مادر پیر مریضش نگهداری می‌کرد و پیرزن دیگه رو هیچی کنترل نداشت. بعد یه شب که مامان‌بزرگ تو هال نشسته بود، می‌شنوه مادرش با صدای بلند داره اشهد می‌گه. با اون پادرد و سنگینی‌ش از جاش بلند می‌شه می‌ره پیشش. می‌بینه کلی خون از دهنش ریخته بیرون و تموم کرده. بعد هی تصور می‌کنم مامان‌بزرگم اون لحظه چه حسی داشته. بعد که زنگ زده خونه خاله‌م چی گفته. بعد همون چند دقیقه تا بقیه بیان. این دقیقا همون لحظه‌ایه که دلم به حال بيچارگی مامان‌بزرگم می‌سوزه و کلی به خاطرش گریه می‌کنم.
.

بقیه‌ش باشه بعدتر

۱۳۹۴ مهر ۲۴, جمعه

تلاش برای بودن و نوشتن :)

چند بار می خواستم بنویسم 
از اول مهر
از زندگی جدید
اما الکی سرم شلوغ بود
الکی یعنی به نظر خودم هنوز خیلی وقت تلف می کنم اما خب وقت نمی کنم. 
یک ماهی است که دانشگاه شروع شده و من خوشحالم
درس های این ترم را خیلی دوست دارم. اگر در آینده قرار باشد همین کارها را بکنم خیلی لذت بخش می شود :)
اما هنوز کار دارد تا دستم بیاید چطور از وقتم بهتر استفاده کنم.
کتاب هم خیلی کم می خوانم این روزها
تیاتر هم که خوب و عالی است
کلی نرم افزار هم هست که باید یاد بگیرم.
و کلی کارهای نکرده
با آقای کا زندگی خوش می گذرد و دلتنگی آن موجودات دوست داشتنی که در ایران گذاشتم همچنان هست. 
هر دوتامون از اون چیزی که فکر می کردیم تو مسائل خونه تنبل تریم :) خیلی سخته خونه رو تمیز نگه داشتن و تلاش برای تو خونه غذا خوردن

و ما در چنین وضعیتی از زندگی که تازه به نظر من هنوز خیلی هم سرمون شلوغ نیست تونستیم یک پیاز رو تو یخچال بگندونیم!