۱۳۹۲ شهریور ۳, یکشنبه

به‌به به این زندگی!

این روزها؟ شلوغم! هنوز بی‌برنامه‌م! هر شب به خودم قول می‌دهم از فردا برنامه‌هایم را بهتر پیش بگیرم و باز آخر شب می‌بینم عقبم!
زندگی‌م را دوست دارم. شلوغی‌ش را! خوشحال‌تر می‌شوم اگر به همه برنامه‌م برسم! 

۱۳۹۲ مرداد ۲۸, دوشنبه

.

استتوس آپدیت: وحشت‌زده از حجم کتاب‌های نخونده!
.
عید نود و دو تو صفحه یادداشتی که بالای تختم می‌زاشتم نوشتم "فضیلت‌های ناچیز" ناتالیا گینزبورگ! دو سه روز پیش تو کافه نشسته بودم داشتم تو کتاب‌خونه‌ش فضولی می‌کردم، دیدم کتابه رو! تصمیم گرفتم بشینم همون‌جا بخونمش! بعد دیدم نمی‌شه خب! هیچی دیگه هی از اون روز فکرم پیش کتابه ست!

مثلا تو مایه‌های کدوی آب‌پز دور غذا!

تقویمی که سوم دبیرستان توش در مورد کتاب‌هایی که خونده بودم می‌نوشتم رو از بالای کتاب‌خونه‌م برداشتم. خاکش رو پاک کردم و شروع کردم به ورق زدن! فکر می‌کردم فقط همونه، یهو دیدم تهش بازم نوشتم! پراکنده! تا بهار 89 حتی!
.
همین‌جوری این رو تو نوشته‌هام دوست داشتم:
بدترین قسمت ماجرا شاید آدم‌هایی باشند که تا دیروز به واسطه حضور تو دوست محسوب می‌شدند و حالا فقط یک آشنا شاید! اون سلام و احوال‌پرسی‌هایی که رد و بدل می‌شه اون‌قدر فرمایشی هست که شاید نشه اسم آشنا بودن رو هم روش گذاشت! هرچند من انگار هیچ‌وقت تو رو نداشتم که حالا از دستت داده‌باشم. تو همیشه اون دورها واسه خودت بودی و من اینجا حتی با دیدن خودم هم یاد تو می‌افتادم. و الان انگار که خودم رو به تخت بسته باشم که بخوام ترک کنم. و امروز با دیدن یک آشنا دردهام انگار زنده شدند، اون‌قدر که حضورشون تو این اتاق نفس‌کشیدن رو برام مشکل کرده.
.
غر بزنم از اینایی که تو رو یه موجود جانبی یه آدم می‌بینن؟ تا وقتی که با طرفی باهات گرمن، دو روز بعد از به‌هم زدن به زور سلام می‌کنن! دو ماه بعد از فیسبوکشون پاکت می‌کنن و وقتی دارن از ایران می‌رن یه اسمس و ایمیل هم نمی‌زنن که فلانی خدافظ! بعد که دوباره جلو هم قرار می‌گیریم اون‌وقت آدم باید چی‌کار کنه؟ به روی خودش نیاره؟ یا هر دفعه به خودش بگه الان فلانی منو یه تیکه چسبیده به یه آدم دیگه داره می‌بینه دیگه؟ باهاش دست بدم بگم حاشیه هستم، خوش‌وقتم؟! 

۱۳۹۲ مرداد ۲۲, سه‌شنبه

وقتی دل دیگران را می‌شکنیم دقیقا چه‌کار می‌کنیم...


امید که ببندی ناامیدت می‌کنند. سخت است اما امید نبستن به آن‌هایی که دوستشان داری. برای تویی که فکر می‌کنی بی‌عشق نگشاید گره. برای تویی که فکر می‌کنی آدم‌ها باید از خودشان بگذرند! یکی همین حالا می‌تواند بیاید به همین از خود گذشتن‌ی که گفتی گیر بدهد. بگذار بیاید. بگذار گیر بدهد. این‌جور وقت‌ها آدم آن‌قدر احساس بی‌خیالی و بی‌حفاظی می‌کند که انگار کن برهنه ایستاده و عین خیالش هم نیست مردم نگاهش می‌کنند.
.
امروز صبح فکر کردم کلاس رقص؟ که چی؟
کافه؟ که چی؟
تیاتر؟ که چی؟
الان؟ می‌خواهم بزنم بیرون، خیابان...
یک عینک آفتابی برزگ که تمام صورت را بپوشاند کم دارم اما....

۱۳۹۲ مرداد ۱۷, پنجشنبه

.

این صفحه رو باز کردم که در مورد اهمیت رفیق بنویسم. در مورد دل به دریا زدن برای دیدن آدم‌های جدید. دوست‌داشتن آدم‌های دنیای مجازی و ترجیح به ارتباط داشتن باهاشون به نسبت آدم‌های خشک دنیای واقعی.
این صفحه رو باز کردم تا در مورد این بنویسم که تا از کارم اومدم بیرون دلم هوای خریدن هزار و یک چیز ارزون و گرون رو کرده. این صفحه رو باز کردم تا از حضور رنگ‌ها تو زندگی الانم بنویسم!
اما خب وقت نشد. رفتم گشت و گذار! همین الان هم به یه مجله ایمیل زدم که بزارید من براتون مجانی کار کنم. می‌خوام همین‌جا برای خودم آرزو کنم که جواب مجله مثبت باشه! که من بیوفتم رو دور خوش‌شانسی.

شب خوش!


۱۳۹۲ مرداد ۱۳, یکشنبه

بیایید با هم پنیک بزنیم نه به هم!

شاید بگی من آدم عامی، معمولی، چیپ و ساده‌ای هستم ... انکار نمی‌کنم. بالاخره هر کسی از نظر یه عده چیپه!
من به هر حال تو زندگی‌م دو تا کتاب فهیمه رحیمی خوندم و یه دو سه تایی هم دانیل استیل!
اما در همین لحظه خاص شدیدا دلم می‌خواد بزنم زیر همه چی!
دیشب کلی فکر کردم. دیدم مشکلی ندارم با اینکه همه این برنامه‌ریزی‌ها رو کنسل کنم! من اصلا با برنامه‌ریزی مشکل دارم. ولم کنید، کلی کار دارم، باید برم رقص و نقاشی و ساز! کلی کتاب نخونده دارم. کلی داستان ننوشته، کلی سفر نرفته. ولم کنید. برنامه‌ریزی‌هاتون هم مال خودتون.

هشدار: امکان دارد احساس کنید نگارنده دارد از موضع بالا می‌کند!

یک تغییری کرده‌ام یا تصمیمی گرفته‌م – یک چیزی همین وسط‌ها- که رسما می‌خواهم از میادین اظهارنظر خداحافظی کنم! تصمیم دارم از این به بعد فقط در بحث‌هایی که طرف دارد یک‌چیزی را توضیح می‌دهد (یک چیز یعنی مثلا یک کتاب، یک فیلم، یک جلسه...) یا بحثی که به‌صورت گیروارانه‌ای در مورد یک اخلاق صحبت می‌کند (مثلا بحث در مورد قضاوت نکردن! یا در مورد تنوین نگذاشتن در زبان فارسی) شرکت کنم. آن هم نه با هر آدمی! اگر برداشتم از آن آدم این است که طرف قصد بحث ندارد و فقط می‌خواهد تایید بگیرد، سوت‌زنان به راه‌رفتن خودم ادامه می‌دهم!
بلی!