۱۳۸۸ مرداد ۹, جمعه

اتفاق خاصی نیفتاد جز اینکه نزدیک بود به جرم حمل روزنامه ی آتیش زده دستگیر شم!!

یه چیز دیگه هم دیدم که تا نمی دونم کی می تونم فراموشش کنم... یکی از لباس شخصی ها با یه نفر درگیری لفظی پیدا کرده بود و چند بار بهش شوک الکتریکی داد بعد هم یکی از دوستاشو صدا کرد بیاد طرفو بگیره... ما هم داد زدیم آقا برو.. در رو.. که خب یارو هم دوید... لباس شخصی هم دوید دنبالش.. هنوز دو ثانیه دنبالش ندویده بود دستشو برد طرف اسلحه ی کمریش.. نمی دونم چون مرده دور شده بود یا چون خیابون شلوغ بود.. یا چون ما داد زدیم.. یا چون نمی دونم چی منصرف شد... نمی تونم باور کنم این قدر راحت؟؟؟ کی به اینا اسلحه داده... از ناتوانی و ترس خودم دلم می گیره... شراگیم یه مطلب نوشته درباره ی ترس ماهایی که رای دادیم و اون دوشنبه ی کزایی ریختیم تو خیابون و حالا چپیدیم تو خونه هامون... شبا خواب می بینم.. بیدار که می شم یادم نیست اما می دونم یه خواب آشفته درباره ی همین روزا بوده...

پ.ن. بازم کلی کار دارم که حوصله ی انجامشونو ندارم...

۴ نظر:

Until That Good Day گفت...

...
خونه ی فرناز اینها عباس آباد/مهناز ه، دیروز این مامورهای موتورسوار نیروی انتظامی - حداقل اون چیزی که ما دیدیم لباس فرم نیروی انتظامی بود - تو ی هر کوچه ایی که میومدن، رندم آینه و شیشه ی چند تا ماشین رو میشکستن! کوچه ی پایینی هم یه ماشین رو کامل له کردن... یه ماشینی رو هم که داشت از تو کوچه رد میشد، زدن شیشه ی عقبش رو شکستن، عقبش سه نفر نشسته بودن... ء

niyoosha گفت...

bikhiaaaaaaaaaal, aslaheeeeeeeeeeeee:(

leilak گفت...

ما هم دیدیم.. تو ولی عصر.. وسط خیابون .. جلو چش همه گاردیا ریختن سر یه ماشین شاسی بلند چراغاشو آوردن پایین .. ملت هوش کردن اما بنازم به طبع بلند راننده! داشتن ماشین رو لت و پار می کردن یارو با خنده "وی" نشون می داد به گاردیا!!!!
.
دیدی جدیدا یه هندی کمم دستشون می گیرن؟؟؟

narciss گفت...

چه خوب که تو می نویسی. من که طبق معمول اونقدر بغض دارم و فکر که دستم محول میکنه به چشام: " تو بخون..."ا