۱۳۹۴ شهریور ۸, یکشنبه

.

این شب ها دوباره خواب راحت ندارم. همه چیز خوب است. حالم خوب است. زندگی آن طور که دوست دارم دارد پیش می‌رود. عاشق خانه جدیدمان هستیم و هر لحظه از بودن درش لذت می‌بريم. اما شب‌ها نمی‌توانم بخوابم. شبکه‌های اجتماعی‌م را از روی موبایلم پاک کرده‌ام که اعصابم آرام‌تر باشد. باز شب‌ها خواب یک آدم‌های عجیب و غریبی را می‌بینم که نمی‌دانم از کجای مغزم خودشان را می‌کشند بالا.
خواب می‌بینم پلیوری که زیاد نمی‌پوشم و گذاشته‌ام توی چمدان تنِ کسی است که سال‌هاست ندیده‌امش. خواب می‌بینم همان حالتی که همیشه توی ماشین بودیم هستیم. مامان رانندگی می‌کند و بابا کنارش نشسته است و من صندلی عقب نشسته ام و کله‌ام را از وسط صندلی‌ها برده ام و در مورد همه چیز حرف می‌زنم.
کاش می‌شد یک وقت‌هایی مغز را خاموش کرد. یا حداقل کاش کسی این چیزهایی که توی مغز من وول می‌خورد را طبقه‌بندی می‌کرد و به خودم هم می‌گفت داستان از چه قرار است.


۱ نظر:

maede گفت...

اینجا نمی‌نویسی، اینستا نمی‌نویسی... دفتر خریدی؟