امروز رفتم خرید. گوجه و سیبزمینی و نون و سبزی و خربزه و چند تا کوفت دیگر خریدم! حواسم بود چیزهای هوس انگیز مضر نخرم! شیرینی نه! پنیر چرب نه! پفک نه! بعد اما یک نان چرب که رویش گوجه و زیتون و پنیر داشت خریدم! دو تا کیف بزرگ شد. یکیش را گذاشتم توی سبد دوچرخه، آن یکی را چپاندم توی کولهام. موقعی که میخواستم دوچرخهام رو از توی نردهها در بیاورم باز پدالش محکم خورد به ساق پایم و پایم زخم شد. هر دوتایشان زخم ند! احمقها!
وقتی رسیدم مرغها را با کرفس و پیاز گذاشتم بپزند. دنبال هویجها گشتم. کاوه خورده بودتشان! یک خروار هویج بِیبی را خورده بود! مثل پفک! گفت عصبی بودم! تمرینش را نمیتوانست کد کند. استادش خوب درس نمیداد! من عصبانی شدم، عین این زنهای خانهدار که نزدیک پریودشان هم هست و توی دلشان کلی برنامه دارند که هر روز فلان و بیسار کنند و هیچ روز هیچ کاری نمیکنند! عینشان نه، دقیقا زن خانهداری بودم که نزدیک پریودش بود و توی دلش کلی برنامه داشت که فلان و بیسار و هیچ روز هیچ کاری نمیکرد. گفتم "به من ربطی ندارد مرغها بدمزه شدند!" همان لحظه فکر کردم که حالا چار تا هویج خیلی خللی به پختن مرغها وارد نمیکنند! مخصوصا که به نظر من مرغ را هر کاریش کنی بد مزه است! داشتم فکر می کردم چرا گیاهخوار نشوم اصلا؟ حداقل مرغ و گوشت میتوانم نخورم! به این بدمزگی! یا حداقل خودم درست نکنم! واقعا چه گیری دادم که مرغ بپزم؟ هوس لوبیا پلو شیرازی کردم که با لوبیا چش بلبلی درست میشود. خب باید با یه چیزی بخورمش دیگر! فکر کردم حالا می شود با هیچ چیز هم نخورد! فکر کردم فردا که کلاس ندارم بروم آن مغازه لوبیا بخرم! بعد گفتم آشغالها را هم نذاشتی بیرون! صبح نشده هنوز؟ عین این زنهای خانهدار که اصلا درک نمیکنند شاید طرف کار داشته باشد و فکرش مشغول باشد! عینش نه، دقیقا زن خانهداری که درک نمیکند شاید طرف کار داشته باشد و فکرش مشغول باشد! پیازها را انداختم توی قابلمه! نشستم روی کاناپه. دیشب ش به من گفت میزم را گرفتی! ناراحت شدم با عصبانیت وسیلههایم را جمع کردم آمدم روی مبل! گفتم درس بخوانم خب یهکم. دیدم حوصلهاش را ندارم. نشستم کلی از نان چرب زیتون و گوجه دار را خوردم. عین این زنهای خانهدار که مینالند، که چاقند، که کسی بهشان اهمیت نمیدهد و خودشان هم هیچ کاری نمیکنند. عینشان نه. دقیقا زن خانهداری که مینالد، که چاق است، که کسی بهش اهمیت نمیدهد و خودش هم کاری نمیکند.
۲ نظر:
باید بری سر کار! یه کاری که دوست داری! خونه موندن یکی دو ماهش حال میده ولی ما آدمش نیستیم! دیوونه میشیم میره! و اینکه خب الآن تو پست بعدیت گفتی که کاش یکی بود میگفت چه کاری! میدونم چی میگی دقیقا! ولی خب این رو فقط خودت میتونی پیدا کنی متاسفانه! بقیه خودشون به زور بتونن برا خودشون پیدا کنند که چی کاره میخوان بشن! ولی خب ایده میشه داد! حالا من یه سری ایده میدم بهت :D ولی مطمئنم تو خودت بهتر بلدی همهشون رو :*
حرف بزنیم :*
ارسال یک نظر