نشستم روی کاسه توالت. شیر آب گرم رو باز کردم و شلنگ رو گرفتم زیر شکمم. جریان آب گرم رو که احساس کردم خود رو ول کردم. کمرم رو ماساژ دادم. ناله کردم. فکر کردم آیا این درد واقعا غیرقابل تحمله یا من از نظر روانی سخت میگیرم در موردش! آیا اگه برم ورزش کنم و پام بشکنه تحمل دردش برام راحتتره چون خودم خواستم ورزش کنم؟ و خب حالا که بدون اینکه خودم بخوام پریود شدم، حالا که هر ماه حداقل سه روز دارم ناله میکنم باعث میشه احساس درد بیشتری کنم؟ سعی میکنم نفس عمیق بکشم. ساعت 2 شبه. پا میشم یه ژلوفن میخورم. رو تخت دراز میکشم. سعی میکنم فکر نکنم. فکرا میان تو سرم. فکرای ناامیدکننده! سعی میکنم به هیچکدومشون فرصت موندن ندم.
دیروز وحید داشت با یکی در مورد یه چیزی صحبت میکرد. رفتم کنارشون گفتم چی؟ گفت هر وقت در مورد آشپزی صحبت کردیم تو بیا نظر بده! فکر کردم از من بعیده الان ناراحت بشم از این! فکر کردم از شنیدن این حرف ناراحت نشدم از اینکه یه نفری هست این دور و برا که این حرف رو میزنه ناراحت شدم. فرقی میکنه؟
شقیقههام رو ماساژ دادم. فکر کردم فردا کلی کار دارم. انرژی میخوام! یادم اومد امروز بچهها تو وقت استراحت داشتند بحث رو به سیاست میکشوندن، آروم طوری که دو سه نفر دور و برم شنیدند گفتم "از این حرفای تخمی نزنین تو رو خدا!" وحید در حالی که داشت یه تیکه از نونی که برای ناهارم آوردم بوده رو میخورد گفت "چقد تو بیحیایی!" فکر کردم مگه من به اون گفتم تخمی که به من میگه بیحیا! عصبانی شدم، با صدای بلند گفتم "میشه اینقدر نونهای من بیحیا رو نخوری؟ برای ناهارم لازمشون دارم!" گفت "بیا بابا! چقد کولیبازی در میاری!" فکر کردم من کولیم، بیحیام؟ من حتی پاچهورمالیده هم هستم! ناراحتم از این باب؟ نمیدونم! ناراحتم از اینکه همچین افرادی دوروبر منن؟ نمیدونم! فکر کردم ژلوفنه اثر کرد! دلدردم خوب شد! گفتم نذار فکرا بمونن تو سرت! بهشون فرصت نده پهن شن تو مغزت! چرا اشکام دارن میان پس؟ کولی زرزرویی هستم لابد!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر