۱۳۹۲ شهریور ۱۸, دوشنبه

.


بعد از این همه مدت درس‌خوندن! یا تظاهر به درس‌خوندن! اینکه الان فکر کنم هیچ علاقه‌ای به کارهایی که اصولا باید انجام بدم ندارم! و کار کردن تو یه کافه یا گالری یا هرجای دیگری که آدم‌های مختلف برن و بیان رو بیشتر ترجیح می‌دم نشونه چیه؟ آیا در جوانی گند بزرگی زده‌م با انتخاب رشته تحصیلی؟ آیا در ادامه جوانی گند بزرگی زده‌م با ادامه دادن درس در همان رشته تحصیلی؟ آیا در جوانی رو به پیری گند بزرگی زده‌م با ادامه دادن هر آنچه که به رشته تحصیلی مربوط است؟
راستش را بگویم؟ این روزها خودم را دوست ندارم!



۲ نظر:

ماريلا گفت...

لیلا ...
خیلی برات نگرانم دختر جان
از نشونه های بارز افسردگی انکلر افسرگیه
...
هیچ آدم افسرده ای قبول نمی کنه که افسرده است
من هم اولین باری که دکتر بهم دارو داد نسخه رو مچاله کردم و انداختم تو سطل خیابون ولی عصر ... گفتم من همیشه می خندم ... کجام افسرده است؟ اما واقعیت این بود که من می خندیدم و شیطونی می کردم که از خودم فرار کنم ... الان که آروم تر شدم و منطقی تر رفتار می کنم همه فکر می کنن غمگین تر هستم اما در واقعیت غم درونی من خیلی کمتره ... چون من درونی من اون رو منطقی و عاقلانه دیده و داره بررسی اش می کنه و احمقانه ازش فرار نمی کنه ...
به نظر من با یه متخصص مشورت کن ... یا حداقل با خودت خوب خلوت کن .. اما تجربه ی من نشون داده که در این موارد خود آدم ، بیشتر خودش رو دیوونه می کنه ...
نذار این حالت تعلیق باهات بمونه ... تعلیق بدترین چیز دنیاست ... مواظب خودت باش

leilak گفت...

:*
مرسی ماریلای عزیزم
چشم
:*