این روزها از همیشه خستهترم. امروز خودم رو جلوی آینه دیدم. قیافهم به نظرم نزار و زرد اومد! صورتم کلی پشمالو شده. تقریبا دو هفته می شه که حتی یه رژلب هم نزدم موقع بیرون رفتن از خونه. و خب با هیچ کدومشون مشکل ندارم به نظرم! لباسایی که میپوشم رو هم دیگه چندان دوست ندارم. اما باز هم چندان برام مهم نیست که کاری کنم! ذهنم پره. استرسم زیاده. دلهرهم هم. بعضی وقتها فکر میکنم همه تصمیمهایی که برای زندگیم گرفتم اشتباه بوده. بعضی وقتها میگم دیوانهای؟ تصمیمهای به این خوبی. کلافهم.
این روزها تو ذهنم انگار تنهاتر از همیشهم. بعضی وقتها دلم میخواد ساعتهای طولانی هیچکسی رو نبینم و کارایی که باید انجام بدم رو انجام بدم.
۲ نظر:
با خودت این کار رو نکن ... خودت رو دوست داشته باش .. من هر چی هم که اخمالو و افسرده باشم ... هر چی هم بداخلاق و پاچه گیر و با مردم بد باشم ... ارایش عضو جدا نشدنی منه ... ماتیک قرمز ... اصلاح ... ابرو برداری ... خط چشم که همیشه هست ... و البته لباس های رنگی ... من با ید من توی آینه را دوست داشته باشد ...
این اتفاق وقتی برای من افتاد که در شرکتی کار می کردم که همه چیز ممنوع بود ... خب ادم کم کم عادت می کند به سادگی .. یک روز صبح در اینه دیدم که شبیه یک گونی سیب زمینی شده ام که مقنعه ی مشکی به سرش کشیده اند ... از خودم متنفر شدم ... تا اخر آن روز از خودم متنفر بودم ... بعد رفتم برای خودم مانتو های رنگی خریدم ... رفتم ارایشگاه و از فردا با ارایشی ملایم و لباس های رنگی رفتم سر کار ...
و بعد هم به خودم قول دادم که تحت هر شرایطی خودم را دوست داشته باشم ... بیشتر از هر چیزی در دنیا ...
احساس افسردگی نمی کنم
لباسامم رنگی ن!
اما نمی دونم چم شده!
اون وقتا که شرکت می رفتم یه مداد چشمی می کشیدم
الان دیگه نه
جدا نمی دونم چمه
شاید یه جور افسردگی باشه، اما یه وقتایی خیلی خوشحالم (اینم فک کنم یه نشونه ای بود!)
مرسی از کامنتت :*
ارسال یک نظر