۱۳۹۱ دی ۱۸, دوشنبه

.

صورتم را در آینه برانداز می‌کنم. ژن‌هایی که از پدر و مادرم به ارث برده‌ام -نه اینکه صورت مادرم یادم مانده باشد- این صورت را ساخته‌اند. می‌توانم تمام تلاشم را بکنم تا هیچ احساسی را بروز ندهم، نگذارم چیزی در چشم‌هایم خوانده شود، به عضلات صورتم مسلط شوم، اما قیافه‌ام را کاری نمی‌شود کرد. از ابروهای پرپشت کشیده‌ی پدرم و خط‌های عمیق بین‌شان برخوردارم. اگر دلم می‌خواست می‌توانستم پدرم را بکشم – بی‌برو برگرد زورم می‌رسد- و می‌توانم خاطره‌ی مادرم را از ذهنم پاک کنم. اما راهی برای محو کردن DNA ای که از آن‌ها به من رسیده وجود ندارد. اگر بخواهم از شر اینها خلاص شوم، باید کلک خودم را بکنم.

کافکا در کرانه – هاروکی موراکامی

۲ نظر:

maede گفت...

دقیقا دو-سه شب پیش اینو همین پاراگراف رو خوندم...

ناشناس گفت...

folany rooye folany crush dare, She has a crush on her classmate