اولش رفتم یه دورهمی با بچههای شرکت که از همون اول سر جوشوندن و نجوشوندن کنسرو و گرفتن و نگرفتن بوتولیسم تا هزار و یک چیز احمقانه و غیراحمقانه دیگه بحث داشتیم و رسما میخواستم همون اول ور و وسایلم رو بردارم بیام بیرون و برای بار چندم پشت دستم رو داغ کردم که نرم. بعد هم نشستم تو ماشین یه sample test جی آر ای زدم و تقریبا هیچ کدوم از جوابهای verbal رو بلد نبودم و دلم خواست سرم رو بزارم رو فرمون و گریه کنم! این وسط شاملو هم گوش کردم و له شدم! بعد فکر کردم به اینکه دارم وقتم رو تو زندگی با آدمهایی که تایپ من نیستند هدر میدم آیا؟
.
کاش میموندم خونه حداقل سفارش کافهخرید رو تحویل میگرفتم!
۱ نظر:
وقتت رو با آدم هایی بگذرون که از هم صحبتی باهاشون مشعوف می شی. حتی به قیمت تنها موندن در بازه ای. اینجا که می آی بیشتر به این مسئله بر می خوری و بعد از یه مدت می فهمی که واقعن به حکم هم زبان و هم ملیت بودن، دلیلی برای ارتباط برقرار کردن وجود نداره. می شه روابط رو محدود کرد ولی اونایی رو نگه داشت که ارزش داره برا آدم.
می دونم که می دونی. می گم که برا هردومون یادآوری باشه.
ارسال یک نظر