۱۳۹۱ شهریور ۱۸, شنبه

.

دیشب خواب دیدم خیابون‌ها شلوغ شده، یه سری آدم از مردم از روی پل جلوی شرکت رد می‌شدن و با خشم شعار می‌دادن، صدای پاشون خیلی اگزجره و اغراق‌شده پل رو می‌لرزوند. پشت سرشون یه سری موتوری و لندرور سیاه می‌رفتند. من داشتم از پنجره نگاه می‌کردم. توی دلم گفتم "من نمی‌رم بیرون" .
از خواب بیدار شدم، دم صبح بود، پاهام یخ شده بود انگار، نمی‌تونستم حس کنمشون. مورمورم شد، ناراحت شدم، از اینکه ترسو و بزدل شدم، نمی‌دونم!

۱ نظر:

Unknown گفت...

حق داری. ولی پاش بیفته می ری، من می دونم!