۱۳۹۱ مرداد ۲۴, سه‌شنبه

و در کدام بهار/ درنگ خواهد کرد/ و سطح روح پر از برگ سبز خواهد شد؟*

برای من خوشبختی همین سفری بود که رفتیم. آن لحظه‌اش که ماست چکیده محلی خوردیم، آن لحظه‌اش که از بازار روز سبزی خریدیم و خانه را بوی ریحان و نعنا پر کرد، آن لحظه‌اش که چای خوشرنگ به دست کتاب دلخواهم را داشتم می‌خواندم. همان لحظه‌ای که از شر هوای شرجی ولو شده‌بودم زیر باد کولر و خودم را زیر پتو مچاله کرده بودم و کتاب می‌خواندم، می‌فهمیدم که چقدر دارم انرژی می‌گیرم. همان وقتی که جنگلی را نگاه می‌کردم که هیچ لنزی نمی‌توانست قشنگی‌اش را ثبت کند از شدت خوشبختی‌ می‎لرزیدم.
می‌خواهم بگویم، این سفر لحظه لحظه‌اش انرژی بود!
پ.ن. کاش می‌شد همین چیزها را داشت و بقیه چیزها را فراموش کرد. و خب باید خودم را برای یک سال انرژی گذاشتن برای درست کردن بقیه زندگی آماده کنم! بعدش بروم یک جای دیگر تازه سعی کنم همین لایف استایل را بسازم. 
.

* سهراب سپهری





هیچ نظری موجود نیست: