۱۳۹۰ اسفند ۸, دوشنبه

شعر تر بینگیزیم!‏*

بیدار که شدم اسمس "اسکار رو بردیم" رو دیدم و خوشحال شدم بسیار! نیم ساعتی طول کشید تا حاضر شم که برم سر کار. خوشحالی‌م زیادتر می‌شد. کسی خونه نبود که خبر خوب رو بهش بدم. توی راه واسه خودم با آهنگ زمزمه می‌کردم. تو ترافیک همت داشتم فکر می‌کردم به اینکه کاش وقتی میان ایران بریم فرودگاه شادی کنیم. بعدش یاد اومدن شیرین عبادی افتادم و ترافیک راه! فکر کردم یعنی همون‌قدر آدم میاد باز هم؟! بعد فکر کردم می‌شه حتی رفت تو کوچه‌شون شادی کرد. بعد یادم اومد یه روزایی که دلم می‌گرفت فکر می‌کردم به وقتی که زیدآبادی آزاد می‌شه و می‌ریم دم خونه‌شون از خوشحالی گریه می‌کنیم.
فکر کردم چرا از هر جا ولمون کنن باز به یه چیزی می‌رسیم که غصه بخوریم؟
.
پ.ن. قرار نیست ناراحتی باشه، قراره خوشحال باشیم هم‌چنان بابت اتفاق به این بزرگی.... قراره لذت ببریم. حتی اگر خاطرمان چندان آسوده نباشد!
خوشحالم، فیلمی که دوست داشتمش زیاد، فیلمی که هنوز خیلی وقت‌ها خیلی از صحنه‌هاش میاد خرمو می‌گیره و می‌گه دیدی؟! دیدی باز قضاوت کردی، دیدی باز حکم صادر کردی...، خوشحالم که اسکار گرفت.
.
*کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد


۱ نظر:

narciss گفت...

https://www.facebook.com/media/set/?set=a.313217125409952.77632.139858942745772&type=1
اين لينك رو كه ديدم ياد اين پست تو افتادم :)