۱۳۹۰ بهمن ۱۷, دوشنبه

.

ترم جدید شروع شده و من باورم نمی‌شود بس‌که کار ناتمام از ترم قبل دارم! بس‌که کارهای متفرقه دیگر دارم! بس‌که آدم‌های ندیده در لیستم هستند که هی می‌گویم این هفته می‌بینمشان!

صبح کارهایی که باید امروز انجام می‌دادم را لیست کردم، بعد ناهار رئیسم یک کار جدید داد دستم که ربطی به این پروژه‌ای که تویش هستیم ندارد! مال یک طرح توجیهی است که برای یک کارفرمای خسیس دیگر یک سال و اندی پیش انجام دادیم و ده بار ویرایش زدیم به خواست شخص کارفرما و بانک محترمی که می‌خواهد وام بدهد و حالا بعد این همه مدت مسئول محترم نمی‌دانم فلان‌جای بانک تلفن زده که این قیمت‌هایی که برای مواد مصرفی زده‌اید غلط هستند! یکی نیست بهش بگوید غلط نیستند جناب، قدیمی هستند! قیمت ماسه بهار 89 را که با قیمت روز الان مقایسه نمی‌کنند! حالا رئیسم گفته گزارش را آماده کردی، جواب نامه را هم آماده کن! به من باشد زنگ می‌زنم به مسئول مربوطه می‌گویم دهنمان را سرویس کردید! یک سال و نیم هست که این طرح بین میزهای شما پاس‌کاری می‌شود! طرف مشاور مهندسی اروپایی ماجرا دو تا پروژه دیگر تمام کرده! قیمت ارز دو برابر شده از آن وقت. شما اما گزارش را به زور باز کرده‌اید و دم دست‌ترین ایراد ممکن را گرفته‌اید!
بعد فکر می‌کنم بتمرگم خانه، کارهایم را زودتر انجام بدهم، امتحان‌هایی که باید بدهم را ثبت‌نام کنم، بعد فکر می‌کنم که خب کار که نمی‌توانم نکنم! قسطم چی؟ خرجم چی؟!

دلم می‌خواهد تا هوا تاریک نشده بروم یک قدمی در خیابان بزنم. کاش بشود.

هیچ نظری موجود نیست: