۱۳۹۰ دی ۲۸, چهارشنبه

.


بعضی از آدم‌ها برایم جذابند. یا شاید دوست دارم برای آن‌ها جذاب باشم، برایشان شخصیت دوست‌داشتنی یا قابل توجه یا شاید مهمی باشم. هنوز دقیقا برای خودم مشخص نیست! یک جوری است که امکان دارد برنامه‌هایم را جا به جا کنم تا کمی دور و بر آن‌ها باشم! و خب بعدا که می‌نشینم نگاه می‌کنم، می‌بینم اگر دوست دارم شخصیت قابل توجهی باشم احتمالا نباید زیاد هم دور و برشان بپلکم! خلاصه اینکه دیروز داشتم درس می‌خواندم برای بار چندم متوجه شدم تو یکی از آن شخصیت‌هایی. از آن‌هایی که دوست دارم دوستشان باشم. نه اینکه عاشق و شیفته‌شان باشم. دقیقا اینکه دوستشان باشم. یک دوستی خیلی ملایم، و نه حتی صمیمی. نمی‌دانم شاید چون دوست دارم برایت قابل توجه باشم و فکر می‌کنم زیادی بودنم دیگر قابل توجه نیست! یا شاید فکر می‌کنم آنقدر شبیه من نیستی که دوستم باشی و اگر بیشتر مراوده داشته باشیم حوصله‌ام سر می‌رود. خلاصه‌اش اینکه دوست دارم هر از چند روز یکبار ببینمت و سلام و احوال پرسی‌ای بکنیم از همان دور. اینکه نه تو دقیقا بدانی من دارم چه می‌کنم و نه من بدانم. خوش دارم خیال کنم مرا که می‌بینی خوشحال می‌شوی و خداحافظی که می‌کنیم لبخندی می‌زنی.

هیچ نظری موجود نیست: