فیل*طر های فلهای خر من رو هم گرفت و خب هر کار کردم راضی نشدم که به سرویسهای ایرانی نقل مکان کنم.
خیلی حرفها بود این روزها. اما دهانم را گرفته بودند خب!
بالاخره بعد از استفاده از فی* ل* تر شکنها و وی* پی* ان های مختلف امشب آمدم بگویم که هستم همچنان. بگویم که زندگی همچنان دارد میگذرد.
دوست دارم بگویم این روزهایم رنگیترند. بیراه نیست اما دلهرهی بزرگ این وقتها سایهاش سنگینتر شده و من -مثل خیلیها- گیر کردهام بین آینده و حال خودم و دور و برم.
میآیم. بیشتر میآیم اینجا.
.
.
عمرم را سپری کردم
در حالی که در دستی قلم و در دست دیگر کفن داشتم
در دستی کلاشینکف و در دست دیگرم گل سرخ بود
در دستی گذرنامه و حافظهام
و در دستی دیگر بلیط هواپیما و آرزوهایم را برداشتم
اینک، میخواهم همهی این چیزها را به دریا بریزم
و با دو دست
تو را در آغوش کشم.
غاده السمان
۲ نظر:
بیا بیشتر :)
شعر خیلی خیلی، خیلی عالی بود
من این در دستی گذرنامه و دست دیگه بلیط هواپیما رو هستم! فقط حیف ویزا ندارم که تو را در آغوش بگیرم!
ارسال یک نظر