۱۳۸۹ دی ۲۵, شنبه

می‌زند گاهی برق کوتاهی

زمستون شده- هوا سرد شده، ازون هواها شده که باید دامن پشمی بپوشم با بوت بعد بدو بدو بریم دیزی بخوریم و کافه کا رو کشف کنیم و از پشت میز لب پنجره طبقه دوم خیابون رو دید بزنیم و چایی بخوریم و آقای کافه‌چی شجریان بذاره و نقاشی کنیم و چیزمیز بنویسیم.

و خب این روزا همه‌چی داره رو دور تند رد می‌شه انگار. من انگشتای پاهای یخ‌زدم رو تو جوراب بافتنی رنگی رنگی قایم می‌کنم. ژلوفن می‌خورم و هدفون تو گوشم پیاده از شرکت بر می‌گردم خونه. کتابای نخوندمو انبار کردم رو بالاسری تخت و هی هم داره به تعدادشون اضافه می‌شه. کافه کا هم که بسته شده و شیشه شکسته ش اعصاب آدم رو خط‌خطی می‌کنه. منم که همه‌ش می‌گم به جا کافه رفتن پاشیم همه جمع شیم یه جا! هرهر کرکر کنیم و فیلم ببینیم و بعدش دپ بزنیم و اصلن الان که وسط امتحاناست.
.
پ.ن. دلم خودم را می‌خواهد
که بگوید زندگی جدی نیست
و قهقهه بزند
.
پ.ن. من خوبم - فقط روزها کوتاه شده و سرم هم از صبح درد می‌کنه و همه‌ انگار دارن بوق می‌زنن!


۳ نظر:

آنا آریان گفت...

سلام،این پست را خوندم. بقیه را هم می خونم. در مورد وبلاگ دوستان افغان، من به طور اتفاقی در وبگردی وارد یکی از این وبلاگها شدم و بعد خب از روی لینک ها چند تایی را خوندم. متاسفانه ادرس را سیو نکردم .ه خودم هم پشیمان شدم ولی ممکنه برام کامنت بذارم چون براشون کامنت گذاشته بودم البته یکیشون کامنت گذاشته ولی بدون ادرس.

niyoosha گفت...

hoy! update kon!:D

maede گفت...

?hoy! kooshi