۱۳۸۹ آذر ۲۸, یکشنبه

آوخ

روزها میان و می‌رن. خیلی وقتا، وقتی تو متروم، تو خونه دارم ول می‌چرخم، سر کارم یا دانشگاه، یه چیزایی میاد از پسِ ذهنم رد می‌شه و هی دوست دارم بیام این‌جا بنویسمش. حس‌ها و لحظه‌های گذرایی که دوسشون دارم. اما خب می‌گذرن و منم نمی‌نویسمشون.
روزها میان و می‌رن و من بعضی وقت‌ها احساس می‌کنم بدجوری دارم زمان رو از دست می‌دم. کرخت شدم انگار. نمی‌دونم بی حوصلگی‌م بابت واحدهای مزخرف این ترمه یا چه خوب که این ترم که حوصله ندارم این‌قدر درس‌های داغونی دارم!
روزها میان و می‌رن و من هی نوسان می‌کنم بین حس‌هام. یه روز شاد و شنگولم و از کوچک‌ترین چیزها هیجان‌زده می‌شم. یه روز گریه می‌کنم بابت معدن‌چی‌هایی که تو راور گیر کردن و دارن می‌میرن. یه شب برنامه‌ریزی می‌کنم واسه روزهای خالی هفته بعد که برم خرید و یه شب یه "کی چی" گنده میاد می‌شینه جلو چشام!
انگار این روزها زندگی قرار نیست چیزی داشته باشه و من باید خودم رو با اتفاق‌های ساده و کوچیک، مثل خریدن اردور خوری جدید واسه میز تو هال و پیدا کردن یه تاپ نو تو کشو لباسام هیجان زده و امیدوار کنم.
و خب آدم‌های دور و برم رنگی‌تر شدن برام. دوباره دارم سعی می‌کنم ارتباط برقرار کنم با آدم‌ها! حرف می‌زنم باهاشون و نمی‌ترسم از قضاوت شدن. شاید اتفاق‌هایی که افتاد و قضاوت‌هایی که شدم یه جورایی آب رو از سرم رد کرد. شاید!

مسافرهای عزیزم دارن یکی یکی میان و من بدون ترس و واهمه خودم می‌شم پیششون.

امروز آریا زنگ زد که آهنگ‌هایی که هفته پیش بهش دادم رو گوش کرده و تشکر کرد بابت آهنگ "یاد باد" همایون! و اتفاق خوب امشب من شد و بعدش برای این‌که کلا مبادا زیادی خوشحال باشم، نشستم "زندگی و دیگر هیچ" کیارستمی رو دیدم و الان که چشمامو می‌بندم چهره دختر بچه‌های لب رودخونه رودبار میاد جلوم و تو دلم می‌گم آخ.


۱ نظر:

ramona گفت...

salam azizam
fek konam bayad azat ozrkhahi konam

ras migi adama bazi vaghta eshtebah bardasht mikonan

va bazi adama hasastaran
shayad vase hamin behtare in joor adama commentdoonishoon hamishe baste bashe
:)