۱۳۸۹ آبان ۱۷, دوشنبه

چشم‌هایش

گیرم که بیایم و برویم و فلافل پیاز و جعفری بخوریم و حرف بزنیم و مسخره بازی دربیاوریم و وسطش من از کارم غر بزنم و بگویم خوش به حال فلانی که یه ثباتی پیدا کرده حداقل و ناراضی باشی از درس و بگویم که "در عوض هفته دیگه تعطیله" بنالم از در و دیوار و بخواهی "ولی خوشحال باشیم" و نتیجه بگیریم همسایه هایتان خیلی نفهم هستند و رای دهیم که این آهنگ آخر همایون شجریان خوب چیزی ست و چی و چی... آخرش که من هنوز دارم آن غم لعنتی را توی چشم‌هایت می‌بینم که :|
.
بعضی غم‌ها کهنه نمی‌شوند، من چه می فهمم

هیچ نظری موجود نیست: