آدمها من را آزار میدهند. حرفهایشان، حرفهایشان زخم است، آن حرفهایشان که حکم صادر کردن است. آن حرفهایشان که یعنی من میفهمم و دیگران نمیفهمند. فهمیدم باید دور باشم از آدمها. فهمیدم باید آن تعداد کمیشان را که نگه داشتهام کنار خودم، نگه داشتهام برای خودم را داشته باشم. این آدمهای دیگر را باید از دور نگاه کنم و از همان دوری که هستند دوست داشته باشم فقط. نزدیکتر که بیایند، دهانشان را که باز کنند حرفهایشان خنجر میشود میرود توی تن آدم و من باز باید مچاله بشوم توی تختم و غصه بخورم بابت همه اینها و دختربچهی مو چتری پرشروشورم بشود همان دختر چاق شلخته.
میدانم نباید اینقدر تاثیر بگیرم از حرف دیگران اما من هیچ وقت یاد نگرفتم حرفهای مردم را حواله کنم به ناکجاآباد. من غصه میخورم. غر میزنم، نق میزنم و چقدر خوب است که هنوز دوستهایی هستند که غرهایم را میگویم برایشان هر از چند گاهی.
۱ نظر:
uhum, manam azar midan kheili ziad. amma alan behtar shode! azashoon dar raftam oomadam yejaye door!:D toam bia:D:D
ارسال یک نظر