۱۳۸۹ شهریور ۱۶, سه‌شنبه

مثل چرخ و فلک سرگیجه گرفته‌ایم، مثل این‌که در سبدی از بادکنک‌های رنگی افتاده‌ایم

یه زمانی چند سال پیش‌ها که موبایلم تازه اسمس دار شده بود، با آناهیتا واسه هم اسمس می‌زدیم، شعر، دیالوگ، حرف! یه فولدر تو گوشی‌م داشتم اسمش آناهیتا بود، برای این اسمس‌ها. زیاد شده بود، منم موبایلم از نوع نفتی بود که حافظه نمی‌خورد، این بود که تصمیم گرفتم تو یه دفترچه وارد کنم شعرها رو- با سرعت مورچه‌ای. یه شب قبل خواب که اعصابم خورد بود و می‌خواستم من باب آرامش! اینباکسم رو پاک کنم اشتباهی زدم همه اسمس‌ها رو پاک کردم و خب خیلی حالم گرفته‌شد.

یه کیف داشتم رنگی‌رنگی و شاد. وقتی می‌گذاشتمش کلا شاد می‌شدم – یا شایدم وقتی شاد بودم می‌گذاشتمش- اولین باری که شستمش همه رنگاش قاطی شد و عملا به هیچ دردی نمی‌خورد دیگه. بدیهیه که حالم خیلی گرفته‌شد.

لب‌پر شدن بشقاب میناکاری‌ای که بابک بهم داده‌بود. از بین رفتن اطلاعات روی هارد اکسترنال.... آره همه‌شون ناراحت‌کننده‌ن، اما همه‌شون باعث شدند سعی کنم حسرت نخورم. حسرت از بین رفتن یادگاری‌ها. حسرت از دست رفتن آدم‌ها.

دو هفته پیش داشتم اتاقمو خالی می‌کردم که نقاشی‌ش کنن. یه خروار وسیله از زیر و زبر کمدها و کشوها زد بیرون. عکس‌های مدرسه راهنمایی، دفتر شیمی پیش‌دانشگاهی که بالاش آنت شماره‌ی جدیدشو نوشته بود. جزوه‌هایی که تو حاشیه‌ش شعر نوشته بودیم. دفترچه‌ای که سال کنکور تو راه برگشت مدرسه با آناهیتا توش برنامه‌ریزی می‌کردیم چه درسی رو بخونیم. همه‌شونو نگه داشته بودم، واسه خاطره‌ها. هر از چندگاهی می‌نشستم کف اتاق و نگاشون می‌کردم و ولو می‌شدم تو خاطره‌ی اون سال‌ها! انداختمشون دور. همه‌شونو. حتی آرشیو چلچراغمو. حتی تمام کارت تبریک‌هایی که از سوم دبستان تا دبیرستان نگه داشته بودم.

نباید دل بست، به وسیله‌ها، به خاطره‌ها، به آدم‌ها... از یک جایی به بعد باید ولشان کرد. به قول یکی یه زمانی آدم‌ها که می‌خواستند بروند کفش‌هایشان را قایم می‌کردیم و به پرو پایشان می‌پیچیدیم که یک ساعت بیشتر بمانند. از یک جایی به بعد دیگر تا طرف رِنگ رفتن را ساز کرد، خودمان کفش‌هایش را جفت کردیم و دمِ در ایستادیم که به سلامت.

.

 

۲ نظر:

آقای حواس‌پرت گفت...

man adamiam ke doost nadaram gai jaye pam roo zaminearfi pak beshe, doot nadarm ke jaye pay kasaee ke ba man ham ghada boodan pak esh , hazeram hata ge barf mibaeo mikhad oon japaharo az beyn bebare char besham. nemidoonm shyd ye roziam be in natije beresam ke bikhial che karie adam chatr beshe.

لیلا گفت...

منم فکر می کنم یه روزی به این نتیجه می رسی و خب امیدوارم اصلا هیچ وقت کار زندگی ت به اونجا ها نرسه