۱۳۸۹ شهریور ۲۲, دوشنبه

می‌تونه یک عصر آفتابی گرم سربی مزخرف تابستونی باشه که مجبوری بری بپلکی توی مانتو فروشی‌های مسخره و شلوغ و دست آخر هم یک مانتوی مسخره‌ی بدرنگ بدقواره را به قیمت خدا تومن برای سرکار و دانشگاه بخری.
می‌تونی هم قبل از این کارها یه سری به فروشگاه ثالث بزنی، بری طبقه‌ی بالا، کاسه‌های سفالی و پیکسل‌های رنگ وارنگ رو دید بزنی و اسمس بزنی به طرف که "به خاطر انگشتری که گم کردم و اوهو اوهو چقدر هم ناراحتم برام یه دونه از همین انگشترهای مسی پروانه‌ای نگین‌دار بگیر که البته مثل اون انگشترم که گم شد که نمیشه اما خب غم دوریشو سبک می‌کنه" و بدیهیه که اونم از رو خواست قلبی قبول می‌کنه! و یه دونه تی‌شرت هیجان‌انگیز بخری و هی چشاتو به جلو بدوزی که نههههه من به قفسه سی‌دی‌ها نگاه نمی‌کنم و یه سر به کتاب‌ها بزنی و ببینی وایییی باز کلی کتاب جدید اومده بدجنسا! بعدم یادت بیاد نهههه من کتاب نخونده دارم تا وقتی اونا تموم نشده خرید بی خرید!
بعد از مدت‌ها ذرت مکزیکی بخوری و از سوپرمارکت آبمیوه و کراوسان و ماست هلویی بگیری و بیای خونه تلپ شی زیر کولر و یکی از انبوه کتاب داستان‌های نخونده رو بخونی.
.
مممم یادم میاد یه مانتوی مسخره‌ی معمولی روپوش مدرسه‌ای هم واسه دانشگاه و شرکت هم خریدم راستی!
.
نه که حالا خیلی اتفاق‌های جالب و هیجان‌انگیزی باشن اینا اما خب فروشگاه ثالث خمودگی تابستونی آدم رو برطرف می‌کنه رسما.

۲ نظر:

maede گفت...

in forushgahe kojast?
daf'e ba'd mano bebaaaaaarrr
ghol bede

لیلا گفت...

همون نشر ثالثه
یعنی اصلش فروشگاه ثالثه! خودشونم تو فاکتوراشون می گن فروشگاه ثالث
:)
باشه
دفعه دیگه اومدی با هم می ریم
:)