۱۳۸۸ دی ۹, چهارشنبه

روزی که رفت بر باد...


سپهر از مدرسه اومده یه راس میاد تو اتاق من می گه: "امروز صبح فیلم اون ماشینه رو نشون داد" می گم: "اونی که مردم ماشینه رو آتیش زدن؟" می گه: "نه، اون که ماشین پلیسه مردمو زیر گرفت"
نمی دونستم چی بگم. یاد اون شب نه سالگی م افتادم که اون بسیجی ای که تازه پشت لبش سبز شده بود به ماشینمون ایست داد ومی خواست ماشین رو بگرده و بابا چون حکمشو نشون نداده بود گاز داد رفت و بعد دو نفر با موتور اومدن دنبال ماشین و پسره رگبار رو گذاشت رو سینه ی بابا و گفت تکون بخوری شلیک می کنم... و من هیچ وقت نمی تونم جزئیات اون اتفاق رو فراموش کنم... منِ نه ساله و صدرای پنج ساله رو صندلی عقب از ترس زده بودیم زیر گریه...
فکر می کنم چی به سر بچگی ما اومد... چی به سر بچگیِ بچه های الان داره میاد...
.
* سپهر کلاس چهارمه.

۵ نظر:

آقای حواس‌پرت گفت...

rooze ashoora ye seri bache jeghele dashtan shoar midadan
too mashin boodam nafamidam be hemayat ya ba ar alayhe ki
mohemam nabood
mohem in bod ke shoar midadan

narciss گفت...

روزی که ماند در یاد
:(

Until That Good Day گفت...

>:(<

niyoosha گفت...

shitttt

م ی ل ا د گفت...

کثافتا