۱۳۸۸ دی ۸, سه‌شنبه

چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم


دیشب خواب دیدم زیر پل کالج م. شلوغ بود اما تو خواب نمی دونستم عاشوراست یا نه! تو درگاه همون ساختمونی که وقتی از بالای پل به سمت مردم سنگ می زدند پناه گرفته بودیم. یه خانومی بود که من می دونستم خداست! داشتم بهش می گفتم آخه مگه ما آدم نیستیم؟ چرا حقی که این همه آدم به راحتی دارن ما نداریم؟ گفتم ما حقوق شهروندی* می خوایم! بعد یه لحظه فکر کردم نکنه طرف لباس شخصی باشه؟ شاید اطلاعاتی باشه! بعد دیگه یادم نیست، انگار خوابم تموم شد!
.
* این کلمه رو دقیقا یادمه که گفتم!

۴ نظر:

Unknown گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
Unknown گفت...

آخی...

م ی ل ا د گفت...

روزگار به تلخی جدیدی در اومده لیلا

ناشناس گفت...

میدونی چرا نظرات کمه ؟ فکر نکن کم این مطلب خونده شده ، نه .چونکه بسکه متنت چرنه 99% اونایی که می خونن اصلا باهات موافق نیستن،شاید اینم مثل بقیه نظرا حذف کنی.