۱۳۸۸ آذر ۲۴, سه‌شنبه

در خواب زمستانی خود خانه گرفتم....


این روزها باز رفتم تو لاک خودم- اصراری هم ندارم بیام بیرون. کمتر حرف می زنم و بیشتر می خونم. لیست کتاب هایی که باید بخونم طولانی شده. لیست فیلم هایی که باید ببینم هم.
هر روز کارهایی که باید انجام بدم رو لیست می کنم. آخر شب که بلوز گنده و گشاد لباس خوابمو با شلوار کوتاه می پوشم و عود صندل روشن می کنم و دراز می کشم تو تخت و به سقف نگاه می کنم همیشه چند تا کار مونده که حوصله م نگرفته انجامشون بدم. اما سعی می کنم حرص نخورم بابتشون. می گم عیب نداره عوضش زودتر اومدم خونه. عوضش نشستم تو هال و با صدرا پرتقال خوردیم و نود دیدیم.
این روزها- این روزهای پاییزی- این روزهای خماری- این روزهای من
.
پ.ن. آدم ها هم چنان عجیب ند!

۱ نظر:

م ی ل ا د گفت...

من به این نتیجه رسسیدم که روزهایی که تو خودمم بیشتر از زندگی لذت میبرم چون کمتر به روی آدما میخندم،کمتر از حالت درونیم خارج میشم.