۱۳۸۸ آذر ۲۵, چهارشنبه


کودی، من یه احمقم. بعد از این که دیکسون اسپارک بهم کشیده زد، یازده بار دیگه برگشتم پیشش. گذاشتم بغلم کنه. به صدای بارون گوش دادم. گذاشتم گریه کنه. گذاشتم دروغکی بگه دیگه این کارو نمی کنم کوچولوی من.
ولی با همه ی خنگیم، تو این سی و هفت سال یه چیزی دستگیرم شد. فهمیدم بین مردی که دوست داره به یه کبودی دست بزنه و مردی که احتیاج داره یه کبودی رو بدنت بکاره فرق زیادی نیست.

نامه هایی در برف- ملانی ری تان

هیچ نظری موجود نیست: