۱۳۸۸ آذر ۱۳, جمعه

می خواهم خواب اقاقی ها را بمیرم..


در خیالم می آید که دختر بچه ای هستم که وسط حیاط چنبره زده و دیگرانی دورش را گرفته اند، می چرخند و می خوانند "دختره اینجا نشسته گریه می کنه.." از لابه لای موهای ریخته روی صورتم، تو را می بینم که تکیه داده ای به سه کنج حیاط و نگاه می کنی.. فکر می کنم زمانی چقدر دوست داشتم دستم را بگیری و موهایم را از روی صورتم کنار بزنی و من برای تشکر از کاری که کرده ای یکی از گل های اطلسی یاسی رنگ باغچه را بکنم، تهش را بگذارم توی دهانم و با همان حالت بگویم که نمی دانی چه شیره ی خوشمزه ای دارد.. که مثلا بدانی حیاط اینجا چه گل های هیجان انگیزی دارد.
می دانم همین حالا هم اگر برگردیم به کودکی و تو با من توی آن حیاط قدیمی بیایی. حتی اگر هیچ وقت گوشه ی حیاط نایستی و با همه ی بچه ها دم بگیری و دورم بچرخی، حتی اگر موقع وسطی توپ را محکم به طرفم پرت کنی، حتی اگر وقت فوتبال، من گل بخورم و تو دعوایم کنی باز هم اطلسی های حیاط را با هیجان نشانت خواهم داد. که ببینی چه مزه ی شیرینی دارد ساقه شان. با اینکه می دانم با تعجب نگاهم می کنی. با اینکه می دانم حتی به خاطر دل من هم که شده قیافه ت را متعجب نمی کنی که چه جالب. همه ی این ها را می دانم و این را هم که بعد از همه ی این ها صاف تو چشم هایت نگاه می کنم و می گویم "بریم از توی زیرزمین زغال برداریم، کف حیاط لی لی بکشیم؟"
این طور آدمی بوده ام که امروز بعد از همه ی توپ خوردن های محکم و دم گرفتن های "دختره اینجا نشسته" و اخم و تخم های بعد از گل خوردن پرسیدی "مطمئنی؟"
.
بعضی وقت ها فکر می کنم چقدر راحت می توانیم دل دوست هایمان را بشکنیم. این جور وقت ها از تعداد دل هایی که شکسته ام می ترسم. این طور آدم خری هستم که وقتی دلم می شکند به خودم می گویم حواست باشد آدم ها عروسک نیستند که باهاشان بازی کنی و بعد پرتشان کنی گوشه ی کمد.

۴ نظر:

maede گفت...

...mordam ba in post

chi begam...abrio baroon nemishi..dardo mifahmio darmoon nemishi

niyoosha گفت...

:((((((

آقای حواس‌پرت گفت...

talkh bood

leilak گفت...

خیلی