۱۳۸۸ آبان ۱۸, دوشنبه



دیروز دکتر نون گفت بروم دفتر بالا. صبح که رفتم نیامده بودم نشستم سر میز قبلی ام که حالا معلوم بود جای کسِ دیگری ست که علی الظاهر پاره وقت هم هست که نیامده. تا دکتر بیاید دو سه باری لپ تاپم را به صورت بربر گونه خاموش کردم بس که ویندوزش بالا نمی آمد (یعنی پاور را نگه داشتم تا خاموش شود) دکتر که آمد من و یک نفر دیگر را صدا زد و معلوم شد می خواهد جای ما را عوض کند. برای من که هیجان انگیز بود. کاری که اینجا قرار است انجام بدهم را دوست تر دارم. اما خب دلم به حال آن آقای مهندس سوخت. زودتر از من اینجا کار می کرد اما رفته بود سربازی و یک ماهی می شد که برگشته. وقتی رسما اعلام کرد دلش نمی خواهد برود دفتر پایین دلم می خواست دستش را بگیرم و بگویم "هی رفیق کلی خوبه اونجا ... دوست پیدا می کنی زود..." خلاصه که حالا یه چند وقتی می پلکیم بین این دو دفتر. بدیش این است که اگر در واحد خودمان بمانم و سر جای خودم بنشینم و این خانم جدیدی که سر جای من نشسته را شوت کنم جای دیگر همکار گیر سه پیچ شماره یک درست روبرویم است (بین میز من و پنجره ی محبوبم که ویوی برج میلاد دارد) اگر هم بروم واحد 18 و سر جای همین آقای مهندسی که به جای من قرار است برود دفتر پایین بنشینم که درست روبروی همکار گیر سه پیچ شماره ی دو میفتم! بدی دیگرش این است که یک عدد همکار خر حزب/ ال/للهی هم داریم که خب ... (بماند که امروز صاف جلوی همین آقا خانومِ دکتر نون از من پرسید راستی شما سیزده آبان کجا رفتین؟ یعنی فرض این است که رفتی انی وی!:) ) بدی آخر هم این است کار کردن با دکتر نون یعنی به صورت پُرتابل کار کردن و خب باید لپ تاپ را دوباره با خودم ببرم و سنگین و کمر و گردن و ... بماند که من هنوز لپ تاپ لُکنتی ام را نبرده ام گارانتی. به دکتر نون می گم "دکتر شما گفتی وایو بخر، ببین چی شده!" می گه "درستش کن خرجشو می دم!!" خلاصه که انگار قرار است برگردیم به حالت قبل و اتفاقا در اولین حرکت هم حسب الامر دکتر نون امکان سنجیِ یکی از پروژه ها را فرستادم قاطی باقالی ها! نرخ بازگشت سرمایه ش شد 12 درصد :)
بعد از شرکت با ساره رفتیم دونات که خب معلومه که حال استمراری ای بود و واقعا بهش احتیاج داشتم.
قبل از اینکه ساره بیاد واسه خودم تو پارک پرنس چرخیدم. میزمان در کافه ورونا خالی بود. آهنگ دوبس دوبس گذاشته بود صاحب منگل کافه! گفتم آن دفعه ای که ما آمدیم حداقل sand in my shoes ِ دایدو را گذاشته بود که خب من دوستش داشتم با اینکه حال مزخرفی داشتم. بعدش هم رفتم از پنجره ی گیلک تویش را دید زدم و سعی کردم حدس بزنم اون دفعه ای که آمده بودی پشت کدام میزش نشسته بودی! خیلی خل و چل شده ام جدیدا!
بعدش با ساره رفتیم شهر کتاب و برای خودم یه پیکسل قلب خریدم که واقعا دوسش دارم و حیف که اینترنت پرسرعت ندارم و حالا کی حال داره پاشه عکس بگیره و بعد خالی کنه و... (حالا اگه یه بار حسش بود می ذارم عکسشو) زدم پایین ِ مانتوم.
برگشتنی تو تاکسی مهستی داشت می خوند "این حقیقت در دلم ماوا گرفته/ که عشق دیگر در دلِ تو پا گرفته/ این همه پروا نکن از اشک من/ حرفِ آخر را بزن..." فکر می کنم رفتم خونه یه دوش بگیرم... چند تا زنگ بزنم... و بخوابم زودتر.

۴ نظر:

niyoosha گفت...

in jaye jadidet too sherkatam hala aghaye gir peida mikone. in doctor noon bayad yekam bishtar deghat kone too entekhabe adamash.

manam kar mikham:(((

Unknown گفت...

لیلا ی پر انرژی با یه عالمه حرف، خنده، غر، بی اعصابی های باحال که خیلی دوس دارم همشو...بعد یه صبح تا عصر تو خونه تنها کپک زدن...

مرسی به خاطر حضورت...

م ی ل ا د گفت...

کلا واسه من یکی که پاییز و زمستون فصل دایدو گوش دادنه،مخصوصا اون چند روزی که بارون میومد از بس تو ماشین دایدو گوش دادم خفه کردم

narciss گفت...

اینطوری نوشتن بهت نمیاد، همون محاوره :)