۱۳۸۷ بهمن ۶, یکشنبه

بهت نمی گم، این بار بهت نمی گم... نمی دونم چرا... شاید یه جور خجالت... شاید یه جور ناچاری.. هر چی که هست نمی ذاره بهت بگم.. حرفای توی دلمو... نمی گم و صبر می کنم.. نمی دونم تا کی .. نمی دونم چه چیزایی رو قراره از دست بدم. نمی دونم حالا که دارم گاومو می فروشم، اگه به جای لوبیای سحرآمیز، یه لوبیای معمولی گیرم اومد چی کار می کنم. بعضی وقتا فکر می کنم تا به زور دنبال مقصر بگردم... وقتی اتوبوس ناله کنان داره تو اتوبان ِ خیس حرکت می کنه. وقتی از سرما خودمو جمع می کنم و لپ تاپمو تو دستم محکم تر می گیرم. وقتی سرمو تکیه می دم به پنجره ی اتوبوس. درست همون وقتی که از خستگی مثل آدمای کتک خورده ام و می دونم کلی کار دیگه رو سرم ریخته... همون موقع فکر می کنم تقصیر کی بود... می دونم تقصیر من نیست اما می دونم هیچ کس دیگه ای مقصر نیست... نه تقصیر من نیست اما اون داره نامردی می کنه...

پ.ن. من دیگه نمی خوام چیزیو واسه کسی اثبات کنم. نهههههه نمی خوام.

۱ نظر:

Unknown گفت...

عزیزم من که قبلا پس ورد و بهت دادم. پس ورد همون قبلیست خانومی .