۱۳۸۷ دی ۱۶, دوشنبه

لذت هم زبانی با تو....

تازگی ها یک چیز ِ ! جدید در مورد خودم فهمیده ام. اینکه وقت هایی که دلم گرفته آشپزی خیلی واسم لذت بخشه. وقت هایی که حوصله ی دیگرانو ندارم، وقت هایی که دیگران حوصله ی منو ندارند. وقت هایی که منتظرم اونی که منتظرشم بهم زنگ بزنه. اون وقت هاست که فرهاد می ذارم و همین طور که دارم زمزمه می کنم "زردها بیهوده قرمز نشدند، قرمزی رنگ نینداخته بیهده بر دیوار...صبح پیدا شده اما آسمان پیدا نیست... صبح پیدا شده اما آسمان پیدا نیست.." بادمجونا رو می ذارم کبابی شن. روی گوجه هایی که دارن قُل قُل می کنن سیر رنده می کنم.. درِ ماهیتابه ی سُسو می ذارم که غلیظ و غلیظ تر بشه و پیش خودم احساس می کنم چقدر اینجایی که الان هستم و دوس دارم... همین طور که دارم گوش می دم "اینجا بر تخته سنگ پشت سرم نارنج زار، رو در رو دریا مرا می خواند، می اندیشم که شاید خواب بوده ام..." یه خروار هویجو پوست می کنم و به شیر هویج بستنی ای فکر می کنم که می خوام درست کنم و خنده و خوشحالی بقیه (این قسمت احساسم دقیقا شبیه راموناست که شب قبل از عید هالوین می ره از توی انباری کدو حلوایی رو بیاره و ته دلش قند آب می شه چون خونواده ش اون بالا دور هم جمع شدن و خوشحالن. وقتی می رسه به "ای کاش آدمی وطنش را هم چون بنفشه ها می شد با خود ببرد هر کجا که خواست... ای کاش آدمی.." دستِ بدون دستکشمو به خنکای آب می سپارمو ظرفایی که کثیف کردمو می شورم... سینک که تمیز شد با خیال راحت تو فنجون قرمز کج و کوله ی دوست داشتنیم کاپوچینو درست می کنم و لم می دم رو کاناپه و زمزمه می کنم "با اینو زمستونو سر می کنم با اینا خستگیمو در می کنم"

۴ نظر:

ناشناس گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
narciss گفت...

nice :)
I liked the way you write about the mixture of Farhad and cookin'!!! and I liked the way U feel ;)

leilak گفت...

and i have become so happy seeing your comment again! :*

ناشناس گفت...

leilaye ramonaye man ... O leila ... maloome ke hosele daram blog bekhoonam ... :*