۱۳۸۷ دی ۱۰, سه‌شنبه

من، اینجا، الان...

بعضی وقت ها زندگی آدم ها ناگهان سر ِ ماجرایی تغییر می کند و آن چنان تغییر می کند که انگار هیچ وقت مثل قبل نبوده. هیچ وقت. این تغییر گاهی جدایی ست و گاهی ازدواج. گاهی مرگ است و گاهی تولد. هر چه هست، جوری تمام ِ تمام ِ زندگی ت را زیر و رو می کند که باور نکردنی ست. زندگی ت آن چنان غیرقابل پیش بینی می شود که از یک دقیقه ی بعدت با خبر نخواهی بود. این است که الان حتی نمی توانم تصور کنم شب چگونه خواهم خوابید. این است که یادم نمی آید چند سال پیش روز هایم چه طور شب می شدند. این است که تنها دل خوشی ِ ناسورِ این روزهایم نگاه نفرت باری ست که حواله اشان می کنم که حتی نمی دانم متوجه اش می شوند یا نه.

تکمله: دلم می خواهد با شجریان زمزمه کنم... فلک کی بشنوه آه و فغونم .. آی فلک کی بشنوه آه و فغونم .. به هر گردش زنه آتش به جونم، یک عمری بگذرونم ..با غم و درد .. خدا با غم و درد... به کام دل نگرده آسمونم.. ای دل.. ای دوست.. ای داد...

۱ نظر:

ناشناس گفت...

ehe to weblog dashti nemidonestim?
vala dalayeli dare ke age bekham tozih bedam koli tol mikeshe . vale khasti ekhtelat koni khob to postaye Payintar Cm bezar