۱۳۸۷ آبان ۸, چهارشنبه

اه. خوب من چی کار کنم با این توالت شرکت. یعنی چی آخه. اون از صدای درش که تا چار فرسخ اون ورتر همه می فهمن شما کجا قراره بری. اون از صدای لوله های آبش که تابلو می شه الان شلنگ بازه... اه خوب منم وسواسی. هی خودمو می شورم بعد دوباره می گم بذار یه کم بشینم حالا یه وخ دیدی بازم کار داشتم کی حال داره این همه راه دوباره بیاد!!! (نه آخه اینم شد وسواس!!) کلا هم که این قدر طولش می دم میام بیرون می لنگم! خوب پام می خوابه دیگه! البته اینجا یه توالت فرنگی هم داره که خود دکتر اینا ازش استفاده می کنن. پارسال هم اون یکی کارآموزه هم استفاده می کرد ازش. اما خوب هیچ کی به من نگفت می تونم ازش استفاده کنم یا نه. منم که خجالتیییی. همینه دیگه هی پام می خوابه. الانم بعد از یه ربع اون تو بودن با خفت و خواری اومدم سر جام نشستم اینا رو بنویسم شاید دلم خنگ شه. تاره میزمم یه جوریه که پشتم به بقیه س (در عوض روبروم پنجره ست :D) اصلنم نمی تونم ببینم پشت سریام چی کار دارن می کنن. (ولی اونا هی مانیتور منو می بینن خوب! منم مثل چی از خانم دکتر می ترسم آخه پارسال داشتم انتخاب واحد می کردم از شرکت بهم تیکه انداخت. خوب چیه اصلن مگه تو گوگلم کارمندا وقت استراحت دارن! ) اه از فردا می رم رو اون یکی میز می شینم. البته ها من که نمی خوام فضولی کنم که بقیه دارن چی کار می کنن اما خوب اگه یکی بیاد تو من نمی فهمم بعدش یهو می بینم همه دارن به یکی سلام می کنن و بلند می شن و من تا بفهمم چی شده دیگه طرف رفته تو اتاق! اصلا این میزه جاش بده! تازشم الان گشنمه ناهار نیومده باز (ساعت نزدیک یکه) مخمم هنگ کرده اصلن نمی تونم ادامه بدم (نیس حالا قبلش با افیشنسی بنز داشتم کار می کردم!!) نمی خوام خوب من الان نمی دونم چی کار کنم. هیچ چی از تو این گزارشای زاقارت بیرون نمی آد! تازه کلی هم تناقض پیدا کردم! (خیلی تعطیلن یه سری محاسبات گذاشتن یه سری نتیجه که هیچ ربطی بهشون نداره رو نوشتن جلوش! نمی گن خوب یکی چک می کنه! حتی من صنایعی هم اینو می فهمم!! :D) هاها!!! من الان دارم با وایرلس شرکت آلبوم مولوی شهرام ناظری رو دانلود می کنم (the passion of Rumi) خیلی باحاله فقط نمی دونم چرا هی نصفه دانلود می شه. همشو باید دوبار دی ال کنم!!
به به! من همین الان از ناهار برگشتم! اسم غذاش گولاش بود! نمی دونم چی بود دقیقا ولی خوش مزه بود. از ناهار که برگشتم دیدم یه آقاهه نشسته پشت میز جلوییم. خوب دیگه من برم یک کم فسفر بسوزونم بلکم فرجی بشه فردا دکتر اومد ضایع نشم!

۵ نظر:

narciss گفت...

خیلی خوشحالم که باهات قبلاً حرف زدم، وگرنه فکر نمیکنم متوجه میشدم منظورت از این حرفا چیه که نوشتی :D دقیقاً عین حرف زدنت مینویسی و حرف زدنتم عین فکر کردنته ( واسه همین وقتی دکتر بهروز میگه شفاف بنویس به راحتی این کارو میکنی ;))

leilak گفت...

الان من نفهمیدم تو آخرش فهمیدی من چی می گم یا نه. اگه می گی نمی شه فهمید پس چرا وقتی دکتر می گه شفاف بنویسم می تونم؟ راستی دکتر امروز به من اس ام اس زد که کلاس فردا یادم نره!!! من چرا اینا رو دارم اینجا می گم؟؟؟ :دی

narciss گفت...

:D اینم یه نمونه از اینکه گفتم نوشتنت عین حرف زدنته و قابل فهمه اما مال من... ;)
منظورم این بود که وقتی دارم نوشته هاتو می خونم انگار صداتم می شنوم که وایسادی داری با هیجان تعریف می کنی یا اینکه حالت گرفتس، نسشتی و داری آروم حرف میزنی. خلاصه اینکه درست مثل حرف زدنته دیگه :D
در مورد پست بعدیتم ، خب اگه تو حافظت یاری نمیکنه بگو من، یادم میمونه ;)

پ.ن:(با لحن لیلایی) یادت نمیااااااااد؟

leilak گفت...

:D
be in natije residam ke hamoon moghe ke bidar shodam benvisameshoon!! albate lazemash ine ke lampe cheragh motale'eye balaye takhtamo avaz konam :D

narciss گفت...

az un mohemtar, lazemash ine ke haal dashte bashi nesfe shabi, bekhatere neveshtane khab az khab bezani!!